محافظان حرم
شنیده بودم امام خیلی مهربان است و هر کس هر چه از خدا بخواهد به امام متوسل می شود ،دلم می خو است مثل امام مهربان باشم و چیزی برای ایشان هدیه ببرم ،چیزی که با تمام هدیه هایی که تا حالا گر فته است فرق داشته باشد ،ماشین پلیس و مردان پلیسی و چند اسباب بازی دیگر م را در ساک گذاشتم و با خودم به حرم بردم ،وقتی از در بزرگ زیبایی که مردم را به داخل حرم دعوت می کرد گذشتم ،با خو شحالی می خندیدم و یک حس عجیبی داشتم چند متری که جلو رفتم از در دیگری که به نظر می رسید برادر در اولی بود هم گذشتم و انگار وارد بهشت شدم ،منظره ی یک قاب عکس را دیدم ...
شنیده بودم امام خیلی مهربان است و هر کس هر چه از خدا بخواهد به امام متوسل می شود ،دلم می خو است مثل امام مهربان باشم و چیزی برای ایشان هدیه ببرم ،چیزی که با تمام هدیه هایی که تا حالا گر فته است فرق داشته باشد ،ماشین پلیس و مردان پلیسی و چند اسباب بازی دیگر م را در ساک گذاشتم و با خودم به حرم بردم ،وقتی از در بزرگ زیبایی که مردم را به داخل حرم دعوت می کرد گذشتم ،با خو شحالی می خندیدم و یک حس عجیبی داشتم چند متری که جلو رفتم از در دیگری که به نظر می رسید برادر در اولی بود هم گذشتم و انگار وارد بهشت شدم ،منظره ی یک قاب عکس را دیدم که مانند فرشتگان دعا می کردند ،رنگ طلایی و سفید لوستر ها مانند قلب روشن خورشید تمام حرم را مانند ستاره های آسمان روشن می کرد ،دیواره ها و طاق ها مانند ماه در شب مردم را جا به جا می کردند ،مردم مانند قطرات باران به ضریح می خوردند و امام را زیارت می کرد ند ،ماشین پلیس و چراغش هم روشن بودند نور ماشینم از دیوار گذشت و روی ضریح افتاد ،دکمه ی مردان پلیس ام را روشن کردم ،آ نها رو ی سرامیک ها رژه رفتند ،من آنها را تنها گذاشتم و طاق های زیبا و سفید را که مانند برف بودند نگاه می کردن ، در راه بازگشت دوباره از آن در ها و گلدسته ها گذشتم و از اسباب بازیها خداحافظی کردم و آنها شدن محافظان حرم .
اثر سینا بهار لویی نوجوان 12 ساله از مرکز فرهنگی هنری بن استان چهار محال و بختیاری است .