با کفش‌های دیگران راه برو

نویسنده : شارون کریچ
گروه سنی : ۱٢ تا ۱٨ سال به بالا
سال انتشار : ۱٣٩۴

سلامانکاتری هیدل 13 ساله که همه او را سال صدا می‌کنند برای یافتن مادرش، به همراه پدربزرگ، عازم سفری طولانی می‌شود. در طول سفر، او داستان فی‌بی وینترباتوم را تعریف می‌کند، دختری که مادرش به طور ناگهانی ناپدید شده و پیغام‌های اسرارآمیز دریافت می‌کند. در پشت داستان فی‌بی، داستان سال و جریان سفر بدون بازگشت مادرش وجود دارد. او کمتر از یک هفته فرصت دارد تا خودش را به مادرش برساند. سال مطمئن است که علی‌رغم مخالفت پدرش، این سفر تنها شانس او برای برگشت به موقعیت گذشته است.

کتاب “با کفش های دیگران راه برو” در سال ۱۹۹۵ برنده ی جایزه نیوبری در آمریکا شده است. این داستان در سال ۱۳۸۷ جایزه پروین اعتصامی را در حوزه ی ادبیات نوجوانان از آن خود کرده است.

شرح کتاب

بخشی از اثر:

«بابابزرگ معتقد است من ذاتا یک دختر دهاتی هستم و این حقیقت دارد. من بیش‌تر عمر سیزده‌ساله‌ام را در بای‌بنکز در ایالت کنتاکی گذرانده‌ام، جایی که چندان بزرگتر از یک محله نیست؛ در خانه‌هایی در منطقه‌ای سبز در امتداد رودخانه اوهایو. تقریبا یک سال پیش پدرم مرا مثل یک علف هرز از جا کند و با تمام هست و نیستم (نه، این طور نیست - تمام چیزهایم را برنداشت، درختان بلوط، بید، افرا، کاهدانی و حوضچه شنا هم مال من هستند) از آنجا برد. ما سیصد مایل به طرف شمال حرکت کردیم و بالاخره در مقابل خانه‌ای در اوکلید اوهایو توقف کردیم.
گفتم: "این‌جا درخت ندارد؟ قرار است این‌جا زندگی کنیم؟"
پدرم گفت: "نه، این‌جا خانه مارگارت است."
در جلو خانه باز شد و زنی با موهای قرمز و به هم ریخته ظاهر شد. من بالا و پائین خانه را نگاه کردم. خانه‌ها مثل یک ردیف لانه پرنده در هم چپیده بودند. جلو هر خانه محوطه سبز کوچکی بود که به یک پیاده‌روی باریک خاکستری و بعد خیابانی خاکستری منتهی می‌شد.
پرسیدم: "طویله کجاست؟ رودخانه؟ حوضچه شنا؟"
پدرم گفت: "اوه، سال. بیا، می‌خواهم با مارگارت آشنایت کنم." او برای زنی که جلو در بود دست تکان داد …»

.

.

.

«در انشای کوتاهم اعتراف کردم که تا کنون انواع مختلف درخت‌ها را بوسیده‌ام، هر دسته از درختان، بلوط‌ها، افراها، نارون‌ها، قان‌ها، طعم خاص خودشان را داشته‌اند. همراه با طعم خاص هرکدام از این درخت‌ها طعم ملایمی از توت وحشی نیز وجود داشت و چرا اینطور بود، توضیحی نداشتم. روز بعد، این داستان را به آقای برک‌وی دادم. او آن را نخواند، حتی نگاهش هم نکرد. اما گفت: «عالیه! شگفت‌انگیزه!» و در حالی که آن را داخل کیفش می‌گذاشت گفت: پیش بقیه‌ی انشاها می‌گذارمش.»

.

.

«در انشای کوتاهم اعتراف کردم که تا کنون انواع مختلف درخت‌ها را بوسیده‌ام، هر دسته از درختان، بلوط‌ها، افراها، نارون‌ها، قان‌ها، طعم خاص خودشان را داشته‌اند. همراه با طعم خاص هرکدام از این درخت‌ها طعم ملایمی از توت وحشی نیز وجود داشت و چرا اینطور بود، توضیحی نداشتم. روز بعد، این داستان را به آقای برک‌وی دادم. او آن را نخواند، حتی نگاهش هم نکرد. اما گفت: «عالیه! شگفت‌انگیزه!» و در حالی که آن را داخل کیفش می‌گذاشت گفت: پیش بقیه‌ی انشاها می‌گذارمش.»

مشخصات کتاب
تیراژ : ۱٠٠٠ صفحه
قطع : رقعی
تعداد صفحات : ٢۴۴
نوبت چاپ : سوم
نوع جلد : نرم
شابک : ٩۶۴٣۶٢٢٧٨٩
ویراستار : فرمهر منجزی
دیویی : ٨۱٣
/۵۵۴
مدت زمان اثر :