ایوان منحصربهفرد
رمان «ایوان منحصربهفرد» دربارهی گوریل آرامی است که به ندرت از چیزی ناراحت میشود. او در یک مرکز تفریحی بازیهای ویدیوئی زندگی میکند. ایوان خاطرهای از گذشتهاش ندارد و در حال زندگی میکند. او عاشق نقاشی کشیدن است و به چیزی جز هنر فکر نمیکند. زندگی ایوان به همین روال طی میشود تا این که روبی، یک بچه فیل، وارد داستان میشود و ایوان میتواند زندگی را از دریچه چشمهای روبی ببیند. ورود روبی به قصه، به معنی شروع تغییر است؛ تغییر برای زندگی بهتر.
ایوان در کودکی از کنگو محل تولدش در آفریقا به آمریکا آورده شده است. خواهر دوقلوی ایوان در مسیر این سفر میمیرد و ایوان، 27 سال تنها در یک قفس زندگی میکند. ایوان کودکیاش را در یک خانه میان آدمها میگذراند اما وقتی بزرگ و کنترلنشدنی میشود، به جایی شبیه سیرک منتقل میشود. خانم اپلگیت درباره داستان کتاب «ایوان منحصر به فرد» گفته این داستان را براساس زندگی واقعی یک میمون نوشته است.
این اثر برندهی مدال نیوبری سال 2013 است.
رُمان «ایوان منحصربهفرد» ماجرای زندگیِ تلخوشیرینِ یک گوریل قوی و بااحساس است که از کلمه و تخیل کمک میگیرد و زندگیاش را دگرگون میکند. او نه فقط زندگیِ خودش، بلکه زندگیِ دوستانش را هم متحول میکند.«کاترین اپلگیت»
ایوان گوریل آرامی است که به ندرت از چیزی ناراحت میشود. او در یک مرکز تفریحی بازیهای ویدیوئی زندگی میکند. ایوان خاطرهای از گذشتهاش ندارد و در حال زندگی میکند؛ عاشق نقاشی کشیدن است و به چیزی جز هنر فکر نمیکند ...
تا اینکه روبی، بچه فیل، وارد میشود و ایوان میتواند زندگی را از دریچهی چشمهای روبی ببیند. ورود روبی یعنی شروع تغییر، تغییر برای زندگی بهتر. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"اسم من ایوان است. من گوریل هستم. آنقدرها هم که به نظر میرسد راحت نیست.
مردم صدایم میکنند گوریل بزرگراه، میمون خروجی شمارهی هشت، ایوان منحصربهفرد، یک پشتنقرهای قدرتمند.
تمام این اسمها مال مناند، اما من هیچکدام از اینها نیستم. من ایوان هستم، فقط ایوان، فقط.
آدمها کلمهها را حرام میکنند. آنها را مثل پوست موز پرت میکنند تا بگندند.
همه میدانند بهترین قسمت موز همان پوستش است.
به نظرم، شماها فکر میکنید گوریلها شما را نمیفهمند و احتمالا فکر میکنید ما نمیتوانیم صاف راه برویم.
سعی کنید برای یک ساعت روی مفصلهای دستهایتان راه بروید. حالا به من بگویید کدام خندهدار تر است؟ ..."
.
.
بخشی از اثر :
«ایوان» برمیگردد بهطرف خانوادهاش، زندگیاش و خانهاش. چراغهای باغوحش را تصوّر میکنم که هنوز چشمک میزنند و ایوان که دارد دور میشود و با خودم زمزمه میکنم: «پشتنقرهای قدرتمند.» با خودم میگویم کاش میتوانستم ایوان را در آغوش بگیرم و بگویم متأسفم که نتوانستی زندگیِ معرکهای داشته باشی، مثل خودت؛ منحصربهفرد. نمیتوانم. فقط کتابم را در آغوش میگیرم. بوی جنگل و جوهر میدهد.
زندگیِ ایوان معرکه نبود؟ از خودم میپرسم و به بچهگوریلِ کوچکی فکر میکنم که پدر و مادر و خواهرش را از دست داده است و به خانهی «مک» و همسرش آمده. عاشق ماست کشمشی است و شلوار میپوشد و همین؟ نه. زندگیاش مُدام تغییر میکند؛ از وضعیتی به وضعیتی دیگر. شرایط تحمیلی قلبِ ایوان را خسته میکند، ولی او به دنیا آمده تا زندگی کند. برای همین به آنچه هست فکر میکند نه آنچه میتوانست باشد.
مک، صاحب یک مرکز تفریحی،تجاری است و ایوان را به آنجا میبرد كه از صبح تا شب توی یک جعبهی شیشهای بنشیند و آدمها به دیدنِ او بیایند؛ به دیدنِ یک گوریلِ بامزه که جذابیّتی جادویی دارد. ایوان میگوید زمان کاری میکند که به همهچیز عادت کنیم. حتی به تنهایی. برای همین است که او عادت کرده تنهاترین گوریل دنیا باشد.
میدانید، ایوان بیشتر از نههزار و هشتصد و پنجاه و پنج روز در یک قفس شیشهای زندگی میکرد؛ تنهای تنهای تنها. وقتی جوان بود، فکر میکرد آخرین گوریل دنیاست تا اینکه یک روز در برنامهی حیاتوحش تلویزیون یکی را دید شبیه خودش؛ یک گوریلِ دیگر. بعد دنیای او کِش آمد و بزرگ شد و پُر از صدای پرندهها و خشخش برگها.
«استلا» هم به او اطمینان داد که بالأخره روزی یک گوریل زندهی واقعی میبیند. آخ، استلا! فیلِ نجیبِ باهوش و صبور. استلا و «باب»، سگ کوچولوی پشمالو، دوستان ایواناند و البته، «جولیا» هم هست. دخترکی که گاهی به هوای پدرش به مرکز تجاری میآید و روبهروی قلمرو ایوان مینشیند و نقاشی میکشد. (میدانید، پدر جولیا نظافتچی است و محوطه را جارو و تمیز میکند.) بله، جولیا نقاشی میکشد و ایوان تماشا میکند و بعد، تقلید. میمون است دیگر. او هم شروع میکند به نقاشی کشیدن و اوضاع تغییر میکند.
نقاشی، لذتِ سادهی زندگی ایوان است که تبدیل میشود به بهانهای برای مک تا بتواند پول بیشتری دربیاورد؛ او نقاشیهای گوریل هنرمند را به مردم میفروشد. اما این پول هم دردی از مک و مرکز تجاریاش دوا نمیکند! آزارها و رنجها ادامه دارد تا اینکه پای «روبی»، یک بچهفیلِ مامانی، به مرکز باز میشود و استلا...
/٩۱۴