وزن آب
داستان یک دختر نوجوانِ لهستانی به نام کاسینکا است که به خاطر شرایط خانوادگیشان دچار بحرانهای مختلفی شده، «تاتا» (پدرش)، او و مادرش را ترک کرده و سگِ سیاهِ افسردگی عضو تازهای از خانوادهی کوچک و ترک شده آنهاست.
خانواده با رفتن «پدر»، فروپاشیده و مشکلات مهاجرت به کشوری دیگر حجم فشار رابر روی کاسینکا را افزایش می دهد.
پدر خانواده را رها میکند ومادر کاسینکا «لارا» به امید پیدا کردن «تاتا» در کشوری دیگر، راهی سفری طولانی و پرماجرا میشوند.
در پی این تصمیم کاسینکا، دخترک نوجوان داستان، دچار بحرانهای دیگری میشود. او پیش از این شاهد مشاجرههای پدر و مادرش بوده و بعد پدر آنها را رها کرده و حالا باید شرایط سخت مهاجرت را تجربه کند.
«وزن آب»اثری از گونهی ادبیات مهاجرت با قالب و زبان شعر است که با ظرافت چالشها و بحرانهایی که مهاجران با آن دست و پنجه نرم میکنند را به تصویر کشیده میکشدو زبان شاعرانه آن بار عاطفی داستانرا دو چندان میکند.
با مهاجرت خانواده به کشوری دیگر (انگلستان) است که کاسینکای نوجوان تجربههای جدیدی را کسب میکند تنها ماندن، پذیرفته نشدن در گروههای مدرسه، نابلدی زبانِ کشوری که به آن مهاجرت کردهاند، تلاش برای پیدا کردن پدر در شهری بزرگ و ...
نویسنده از هیچ جزئیاتی چشمپوشی نمیکند و تمام دغدغهها، افکار، احساسات و ... را از زبان و نگاه شخصیتهای داستانش روایت میکند؛ این جزئیات اثر را پُر از امید و روشنی میکند.
بخشی از اثر:
چرخهایچمدانمیشکنند
قبلازاینکه حتی
ایستگاه اصلی قطار گدانسک را ترک کنیم.
مامان آنها را به پلهها میکوبد و
بَنگ، تق، ترق
و دیگر به هیچ دردی نمیخورند.
هُمه جا پراز
تکههای پلاستیک میشود.
.
.
جلوی ادارهی مهاجرت صف بستیم، عصبی. توی دلمان انگلیسیحرفزدن تمرین میکردیم: بله، ممنون، سرکار. هر وقت حرفزدن باعث میشود دل پیچه بگیرم و پیش از اینکه دهانم را باز کنم چیزهایی را که قرار است بگویم مثل متن یک نمایش تمرین میکنم میفهمم که توی خانهی خودم نیستم. در قسمت تحویل چمدانها کیسهی لباسها روی نقاله سر میخورد، و همه نگاهش میکنند. بعضیها با دست نشانش میدهند. برای همین مامان میگوید: «ولش کن کاسینکا، به جز چند تا زیرپوش بلند چیزی توی کیسه نیست. آن هم به کار...
.
.
.
وقتی مامان گفت
«میرویم انگلیس.»
فکر نمیکردم اینطور تنها بشوم.
میدانستم تفاوتهایی دارم،
و خارجیام.
میدانستم از همهچیز سردرنمیآورم.
اما فکر کردم، شاید فقط کمی متفاوت باشم،
مثل یک سنجاب قرمز بین سنجابهای خاکستری،
مثل دختری انگلیسی در گدانسک.
اما من یک دختر انگلیسی در گدانسک نیستم.
من یک لهستانیام در کاونتری.
و اینها اصلا یکی نیستند،
اصلا.