جنگ پهلوان و غول (۱۶ افسانه ی آفریقایی)
افسانه های مردم دنیا ٧
کتاب «جنگ پهلوان و غول» نوشتهی «کتلين آرنوت» و هفتمین جلد از مجموعهی «افسانههای مردم دنیا» را «رضوان دزفولی» به فارسی برگردانده است. در این کتاب، گزیدهای از افسانههای مردم قارهی سیاه، آفریقا به انتخاب دانشگاه آکسفورد ارائه شده است. «مردی که زبان حیوانات را آموخت»، «لاکپشت و بوزینه»، «سلطان جنگل عنکبوت» و «شاخهای جادویی» عنوان داستانهای این کتاب است. در توضیح پشت جلد کتاب آمده است: «کودکان افسانهها را دوست دارند، شاید به این علت که افسانهها به دوران کودکی بشر تعلق دارند. به راستی هیچ چیز بهتر از این یادگارهای زیبا ما را با پدران و مادران باستانیمان پیوند نمیدهد.» در بخشی از کتاب میخوانیم: «در زمانهای دور، مردی بود که خودش را قویترین مرد دنیا میدانست. او واقعا قوی بود، چون وقتی برای آوردن چوب به جنگل میرفت، ده برابر مردهای دیگر چوب به خانه میآورد. حتی اگر درخت خشک شده و مردهای را در جنگل میدید، آن را روی شانهاش میگذاشت و به خانه میبرد؛ اما زور زیاد او باعث غرورش شده بود. مرد وقتی به خانه میرسید، سینهاش را جلو میداد و چوبها را روی زمین میریخت. بعد همسرش را صدا میزد و میگفت: «بیا ببین پهلوان بزرگت چی آورده است!»
در زمانهای دور، مردی بود که خودش را قویترین مرد دنیا میدانست. او واقعاًً قوی بود، چون وقتی برای آوردن چوب به جنگل میرفت، ده برابر مردهای دیگر چوب به خانه میآورد. حتی اگر درخت خشک شده و مُردهای را در جنگل میدید، آن را روی شانهاش میگذاشت و به خانه میبرد؛ اما زور زیاد او باعث غرورش شده بود. مرد وقتی به خانه میرسید، سینهاش را جلو میداد و چوبها را روی زمین میریخت. بعد همسرش را صدا میزد و میگفت: «بیا ببین پهلوان بزرگت چی آورده است!»
زن هم از کلبهی گلیشان بیرون میدوید و به همسرش لبخند میزد. بعد میگفت: «پهلوان بزرگ؟!... اگر تو پهلوان واقعی را ببینی پا به فرار میگذاری. ممکن است که تو قوی باشی، اما پهلوان بزرگ نیستی!»