خمره
داستان اين کتاب در يک روستا می گذرد. خمره ای که بچههای مدرسهی روستا در آن آب مینوشيدند شکسته است و ديگر قابل استفاده نيست. مدير مدرسه، دانشآموزان و برخي از اهالی تلاش میکنند تا به نحوی اين مشکل را حل کنند. اين داستان شرح ماجراهايی است که در اين مسير رخ میدهد.
بخشی از اثر:
آقای مدیر!از من دلگیر نشوید. از مردم این آبادی هم چیزی به دل نگیرید . اینها مردم ساده و مهربانی هستند . اما حیف حرفهایی می زنند و جگر آدمیزاد را می سوزانند . شما کارتان را بکنید و واگذارشان کنید به خدا . اگر شنیدید که می گویند "اقای مدیر خیلی خوب است ولی از خمره شانس نمی آورد ، تا به حال سه تا خمره توی مدرسه اش شکسته که تو این آبادی سابقه ندارد " به دل نگیرید . اگر شنیدید که می گویند :"آقای خمره شکن" ناراحت نشوید . گوشتان به این حرفها بدهکار نباشد . به هر حال هر کسی از چیزی شانس نمی آورد . خود من توی زندگی ام از درخت هلو شانس نداشتم . خدا می داند چه قدر دلم می خواست درختی مثل درخت هلوی محمدصادق همسایه مان داشته باشم که نصیبم نشد . از شما چه پنهان که ده تا درخت هلو جلوی خانه ام کاشته ام یکی شان ثمر نداد . یا خشک شدند یا میوه هاشان همین جور نرسیده کال کال ریخت . شما هم از خمره شانس ندارید . بعضی ها هم از کفش بخت و اقبال ندارند ، مثل عیال من . پنجاه سال با من زندگی کرد برایش هشت جفت کفش خریدم که همه شان بد از کار درآمدند و پایش را زدند .
جوایز
لوح زرین جایزه هیات داوران بزرگسال و مرغک طلایی جایزه داوران خردسال جشنواره کتاب کودک و نوجوان کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان
دیپلم افتخار شورای کتاب کودک
کتاب سال 1994 وزارت فرهنگ و هنر اتریش
معرفی ویژه کتاب منتخب 1994 آلمان
۶٢/