داستان رستم و سهراب
نامه ی نامور
این کتاب با زبانی ساده و به نثر داستان رستم و سهراب را که در شاهنامه آمده است برای نوجوانان بازگو می کند.
این کتاب از مجموعه ی کتابهای «نامه نامور» است،که بازنویسی داستانهای شاهنامه به نثر روان توسط نویسندگان و تصویرگران مختلف ادبیات کودک و نوجوان کشور می باشد.
خبر ورود جهان پهلوان به شاه سمنگان رسید.شاه فرمان داد بروند و جهان پهلوان را با احترامی که شایسته اوست به دربار بیاورند.
شاه سمنگان با شادکامی برای پهلوان نامدار آغوش گشود و به او خوش آمد گفت: «ای رستم دستان خوش آمدی به سمنگان، چرا این چنین بی خبر؟ای پهلوان پهلوانان ما را سرافراز کردی با حضورت در سمنگان»
رستم رسم ادب به جای آورد و گفت: «من درپی اسبم رخش سر از این شهر درآوردم. در شکارگاه خفته بودم که رخش را ربودند.ردِّ اسب را گرفتم تا به این شهر رسیدم. بی گمان اسبم در این شهر است.»
شاه سمنگان گفت: «امر می کنم شهر را جست وجو کنند و رخش تو را بیابند، تا آن زمان تو مهمان عزیز دربار مایی.»
۶٢/
الف۱٣۶د