جادوگرها
The witches
یک پسر بچهٔ انگلیسی نروژیتبار، برای تعطیلات کریسمس به همراه مادر و پدر خود، به نروژ میرود تا مادربزرگش را ببیند. مادر و پدرش در یک حادثهٔ رانندگی کشته میشوند. مادربزرگش سرپرستی او را به عهده میگیرد. مادربزرگش برای او داستانهایی از جادوگرها تعریف میکند. پس از مدتی پسر و مادر بزرگ طبق وصیتنامهٔ پدرش به ناچار به انگلستان باز میگردند. او در انگلستان از دام یک جادوگر فرار میکند. او و مادربزرگش تصمیم میگیرند برای تعطیلات تابستان به نروژ سفر کنند. اما بیماری سینهپهلوی مادربزرگ آنها را از سفرشان به نروژ باز میدارد. آنها به ناچار عازم سفر جنوب انگلستان میشوند. اتفاقا هتلی که او و مادربزرگ در آن مستقر میشوند محل جلسهٔ سالانهٔ جادوگرها است! پسر بچه پس از ورود اتفاقی به مجمع جادو گران و دیدن یک سری اتفاقات عجیب توسط فرمول موشساز جادوگر اعظم تبدیل به یک موش میشود. سرانجام او و مادر بزرگ به کمک هم، تمام جادوگرهای انگلستان را به موش تبدیل میکنند.
بخشی از اثر:
قبل از هشت سالگی، من خودم دوبار با جادوگرها برخورد داشتم؛ از اولی جانسالم به در بردم، ولی بار دوم بهاندازهی بار اول خوششانس نبودم. بلاهایی سرمآمد که وقتی ماجرایش را بشنوید، احتمالا جیغتان درمیآید. کاریش نمیشود کرد.حقیقت را باید گفت. راستش، اگر من هنوز اینجا هستم و دارم با شما حرف میزنم(هرچند که شاید ظاهرم عجیب باشد) کاملا مدیون مادربزرگ بینظیرم هستم.
مادربزرگ من اهل نروژ بود. نروژیها خیلی چیزها دربارهیجادوگرها میدانند چون نروژ جنگلهای انبوه و کوهستانهای بسیار سردی دارد. اولینجادوگرها از آنجا پیدایشان شد. پدر و مادرم هم نروژی بودند، ولی چون پدرم درانگلستان کار میکرد، من آنجا به دنیا آمده و به مدرسهی انگلیسی رفته بودم. مادوبار در سال، یکبار عید کریسمس و یکبار تابستان، برای دیدن مادربزرگم به نروژبرمیگشتیم
٩۱۴/