پاداش شاهزاده
La recompensa del prncipe
این کتاب قصهی سه شاهزاده است: اومبرتو، روبرتو و آلبرتو. این سه نفر پسران آلخینو هستند. پادشاهی که نابیناست، اما در بازی شطرنج کسی حریفش نمیشود. دو پسرِ بزرگتر به سفری دور و دراز میروند تا دارویی برای درمان پدرشان پیدا کنند. سالها میگذرد، اما خبری از برادرها نمیشود. آلبرتو برادر کوچکتر قصد سفر میکند. هم برای اینکه دارویی برای چشم پدر پیدا کند، هم سر از معمای پیچیدهی گمشدن برادرانش در آورد.
بخشی از اثر:
«بدنم در هر دستاندازی به پرواز درمیآمد، اما فکر و ذکرم هنوز پیش چشمهای سبز و نمناک شاهزاده آدریانیتا بود، جایی دور در پادشاهیِ بینام. من، با حماقت و بیصبری تمام، اجازه نداده بودم هیچ نگهبانی همراهم باشد. درنهایت معلوم شد این کار، که در آغاز شجاعانه به نظر میرسید، کاری احمقانه بوده است.
چطور میتوانستم اینقدر ابله باشم که یادم برود اگر بخواهم به قصر پدرم برسم، بهناچار باید از آن دشت لعنتی عبور کنم که چهار دزد در آن کمین میکنند و منتظر مینشینند؟»
.
.
.
« چطور میتوانستم اینقدر ابله باشم که یادم برود اگر بخواهم به قصر پدرم برسم، بهناچار باید از آن دشت لعنتی عبور کنم که چهار دزد در آن کمین میکنند و منتظر مینشینند؟»
/۶۴