خرسی به نام یکشنبه
یک پسر کوچولو به نام اَکسل وقتی یک روز صبح از خواب بیدار میشود یک خرس عروسکی کوچولوی نو را میبیند که کنارش دراز کشیده است. پسرک برای خرس نام یکشنبه را انتخاب میکند. او به قدری خرسش را دوست دارد که اگر شبها آن را با دستها، بینی و گوشش لمس و حس نکند نمیتواند با آرامش بخوابد.
پسرک روزها هم خرس را همه جا با خود میبرد حتی هنگامی که به دستشویی میرود خرس هم روی یک لگن کوچک کنار او مینشیند. تا اینکه یک روز صبح پسرک با سوالی در ذهناش روبهرو میشود که «آیا همان قدر که من یکشنبه را دوست دارم او هم مرا دوست دارد؟ او که هیچ وقت حرف نمیزند و هیچ عکسالعملی در مقابل من ندارد. او فقط به روبهرو نگاه میکند. نکند که اصلا زنده نیست؟ در اینصورت چطور میتواند مرا دوست داشته باشد؟»
پسرک برای یافتن نشانههای زنده بودن در «یکشنبه» به شدت با او بدرفتاری میکند تا جاییکه او را با شیر و عسل صبحانه کثیف میکند. مادرش پس از مؤاخذه او به خاطر بدرفتاریش با «یکشنبه» بیچاره، خرس کوچولو را در ماشین لباسشویی میشوید و سپس آن را از بند رخت آویزان میکند.
آن شب پسرک به دلیل خیس بودن «یکشنبه» تنها به تختش میرود و اعتراف میکند که آن شب غمانگیزترین شب زندگیش است. پسرک آن شب دو خواب میبیند. یک خواب کوتاه که در آن او بزرگ شده است و پدر و مادرش دو کودک کوچک در آغوش او هستند. خواب دیگر او که بلند است اکسل یک اسباببازی در فروشگاه اسباببازی است که فروشنده و مشتریهایش همگی خرس هستند. در این خواب بلند او ماجراهایی را به عنوان یک آدم اسباببازی که اتفاقا اسباببازی مورد علاقه خرسها هم هست تجربه میکند. این خواب پاسخ پرسشهای اکسل در مورد احساس «یکشنبه» به او را برایش روشن میکند. به این ترتیب داستان با عشق بیقید و شرط اکسل به «یکشنبه» پایان مییابد.
۱٣٠
۵٩٩خ