پلی به سوی ترابیتیا
جس تنها پسر یک خانواده پر جمعیت است و در عین حال همیشه تنهاست. بزرگترین آرزویش این است که برنده مسابقه دو بین کلاس پنجمی ها شود. همه ی تابستان مشغول تمرین بوده و حالا بریا شکست دادن همکلاسی ها لحظه شماری می کند.ما نخستین روز مدرسه شاگردی جدید - دختری به نام لزلی - با جسارت وارد زمین بازی پسرها می شود و از همه جلو می زند.
این اثر برنده جایزه نیوبری 1978است.
بخشی از اثر:
«پت، پت، پت، کیت، کیت، کیت، رپت، رپت، ... خب پدر بالاخره وانت را راه انداخت. جس حالا میتوانست بلند شود. از رختخواب بیرون سرید و شلوار بنددار خود را به تن کشید. نگران پوشیدن پیراهن نبود، زیرا وقتی میدوید، حتی در هوای سرد صبحگاهی درست مثل روغنی که میجوشد گرمش میشد. کفش هم نمیپوشید زیرا کف پاهایش حالا دیگر به چغری کف کفشهای کتانیاش شده بود.
میبل خوابآلود از روی تخت دو طبقهای که با جویسآن روی آن میخوابید نیمخیز بلند شد و پرسید: "کجا میروی، جس؟"
جس هشدار داد: "س.. س.. س" دیوارها نازک بودند، اگر این وقت روز مادر را از خواب بیدار میکردند، مانند مگسی که در ظرف میوهای گیر کرده باشد دیوانه میشد ...»
.
.
«بزرگترین آرزوی جس آرونز این است که برنده مسابقه دو، بین کلاس پنجمیها شود. همه تابستان مشغول تمرین بوده و حالا لحظهشماری میکند برای روزی که بعد از شکست دادن همکلاسیها در مسابقه، چهره آنها را تماشا کند. حالا دیگر برای رسیدن به چنان روزی صبرش تمام شده است. اما اولین روز مدرسه، شاگردی جدید، یک دختر، با جسارت وارد زمین بازی پسرها میشود و از همه جلو میزند.
این قضیه برای شروع دوستی، شروع خوبی نیست، اما بین جس و لزلی دوستیای ناگسستنی ایجاد میشود. برای جس مهم نیست که لزلی لباسهای مسخره میپوشد یا اینکه خانواده او با وجود پول زیادی که دارند، تلویزیون در خانهشان نیست. لزلی قدرت تخیل خوبی دارد، آنها با هم ترابیتیا را خلق میکنند. سرزمینی جادویی در جنگل، سرزمینی که هر دو در آن به عنوان پادشاه و ملکه حکمرانی میکنند و تنها مرزهای این قلمرو را تخیل آنها مشخص میکند ...»
٩۱۴/