صندلی

دسته : اجتماعی
زیر رده : داستانک
گونه : واقعی (رئال)
گروه سنی : ۱٢ تا ۱۴ سال
نویسنده : مهدیه مهدیان

همراه مادرم سوار اتوبوس شدم. کنار پنجره نشستم تا به آدم های بیرون پنجره نگاه کنم.

شرح داستان

صندلی

همراه مادرم سوار اتوبوس شدم. کنار پنجره نشستم تا به آدم های بیرون پنجره نگاه کنم. نگاهی به افراد داخل اتوبوس کردم که شامل آدم های گوناگون بود مثل دختری که هندزفری به گوشش بود و آهنگش را با خود زمزمه می کرد و یا دو زن میان سالی که یکی از آن ها مدام از انگشتری که به تازگی همسرش برای او خریده بود حرف می زد. و یا پسربچه ای که با دندان لقش ور می رفت و با خود می اندیشید امروز کدام تکلیفش را ننوشته که ناگهان پیرزنی وارد می شود. پیرزن نگاهی به صندلی ها می کند  و بعد از فهمیدن نداشتن جا کنار صندلی من و مادرم می ایستد و میله را می گیرد اما ناگهان تمام اتوبوس را سکوت فرا می گیرد. دختر هندزفری به گوش هندزفری را از گوشش در می آورد و به من نگاه می کند، پسرک از بازی با دندانش دست می کشد و به من نگاه می کند. آن دو زن میان سال هم از تعریف کردن هایشان دست می کشند و به من نگاه می کنند و آخرین نگاه، نگاه مادرم بود. این دیگر با بقیه نگاه ها فرق داشت. پس از صندلی بلند می شوم و پیرزن جای من می نشیند. به ایستگاه بعدی رسیدیم و یک نفر از اتوبوس بیرون می رود. نفس راحتی می کشم و روی صندلی او می نشینم که ناگهان پیرزنی وارد می شود … .

مهدیه مهدیان، 14 ساله

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شماره یک ساری