مرد فقیر

دسته : اجتماعی
زیر رده : داستان کوتاه
گونه : واقعی (رئال)
گروه سنی : ۱٢ تا ۱۶ سال
نویسنده : زهرا مدانلو

. آرام آرام وارد کافه شد. سرش را که برگرداند دید آن مرد کچل هنوز هم مشغول خوردن قهوه ‌اش است. پلیس اعلامیه ‌ای را به دیوار می‌ چسباند. نزدیک‌ تر رفت.

شرح داستان

توضیح: این داستان بر اساس انیمیشن کوتاه French Roast (قهوه فرانسوی) نوشته شده است. داستان از زاویه‌ ی دید یکی از شخصیت ‌های این انیمیشن روایت می‌ شود.

مرد فقیر

کفش ‌های کهنه ‌اش را که چند سالی برایش عمر کرده بود روی زمین می ‌کشید و یکی ‌یکی کاغذها را با نوک تیز عصایش بلند می ‌کرد و توی کیسه می ‌گذاشت. سرما طاقتش را بریده بود. فکری به سرش زد. قدم‌ هایش را تند کرد و وارد کافه ‌ی آن طرف خیابان شد. بی آن که به حاضران کافه سلامی بدهد حلب آهنی‌ اش را که مخصوص گدایی بود روی میز مردی کچل با سبیل‌ های نازک کوبید، کوبید و کوبید ولی نتیجه ‌ای حاصل نشد. سراغ میزهای دیگر رفت و موفق شد چند یورویی برای خودش درآورد. با خستگی و عصبانیت از کافه بیرون رفت و دوباره شروع کرد به انجام دادن همان کار همیشگی که آژیر پلیس توجّهش را جلب کرد. برای لحظه ‌ای دست از کار کشید و به پشتش که یک ماشین پلیس بود نگاه کرد. پلیس خپل و قدکوتاهی با عجله و سریع وارد کافه شد. برای لحظه‌ ای حس فضولی ‌اش گل کرد. آرام آرام وارد کافه شد. سرش را که برگرداند دید آن مرد کچل هنوز هم مشغول خوردن قهوه ‌اش است. پلیس اعلامیه ‌ای را به دیوار می‌ چسباند. نزدیک‌ تر رفت. روی اعلامیه صورت مردی دیده می ‌شد. کمی به چهره‌ی مرد دقیق شد و بعد بی‌اعتنا شروع کرد به کوبیدن قوطی حلبی ‌اش روی میز مرد کچل.  وقتی دید آبی از او گرم نمی ‌شود قوطی را روی میز پیرزنی که در حال چرت زدن بود کوبید. پیرزن بعد از به دست آوردن تعادلش کیفش را باز کرد و یک دسته پول بیرون آورد و مقدار کمی از آن را در کاسه ‌ی مرد فقیر گذاشت. فقیر از کافه بیرون رفت.

او هر وقت احساس سرما می‌ کرد وارد کافه می ‌شد. این روند تا شب ادامه پیدا کرد. او بار دیگر به کافه آمده بود و این بار مرد کچل را حال باز کردن کیف پیرزن دید ولی به روی خودش نیاورد. مرد کچل ماسکی را از توی کیف بیرون آورد که به نظر او آشنا می ‌آمد. بعد از کمی فکر کردن فهمید که ماسک بر اساس صورت همان مردی که عکسش روی اعلامیه چاپ شده ساخته شده است. این که تنها یک ماسک بود خیالش را راحت کرد امّا گارسون و پلیس به طرف او حمله‌ور شدند. آنها هم بعد از این که فهمیدند تنها یک ماسک است خیالشان راحت شد.

گارسون صورتحساب را روی میز گذاشت. مرد کچل ناراحت بود که آن روز طعمه ‌اش به جای پول فقط یک ماسک بود و پولی برای پرداخت نداشت. مرد فقیر در همین لحظه دار و ندارش را روی میز او گذاشت.

زهرا مدانلو، 14 ساله

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان جویبار