استخوان ترسو

زیر رده : داستان کوتاه
گونه : فراواقعی(سورئال)
نویسنده : محمد طبرستانی

سگ گفت: «استخوان کوچولو کسی تو را نمی‌خورد، چون تو مزه‌ی خوبی نداری. پس با خیال راحت زندگی کن.»
محمد طبرستانی، 12 ساله
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان جویبار

شرح داستان

یکی بود یکی نبود. یک استخوان ترسو بود که همیشه می‌ترسید برای این که همیشه فکر می‌کرد یک سگ یا گربه می‌خواهد او را بخورد برای همین هیچ ‌وقت با خیال راحت نمی‌ خوابید. اما در واقع هیچ سگ یا گربه ‌ای او را نمی‌خورد چون استخوان خیلی قدیمی بود و اصلاً مزه‌ی خوبی نداشت.

     یک روز که استخوان خوابیده بود با دیدن یک خواب بد ناگهان از خواب پرید. ناگهان دید که یک سگ روبروی او ایستاده است. به سگ التماس کرد او را نخورد. سگ گفت: «استخوان کوچولو کسی تو را نمی‌خورد، چون تو مزه‌ی خوبی نداری. پس با خیال راحت زندگی کن.» از آن روز به بعد استخوان کوچولو دیگر ترسو نبود.

مشخصات داستان