درخت بداخلاق

دسته : زیست محیطی
زیر رده : داستان کوتاه
گونه : فراواقعی(سورئال) ، طنز
گروه سنی : ٩ تا ۱۶ سال
نویسنده : زهرا حسنی

روزی روزگاری پشت کوه بلندی یک درخت تنها بود. در آن اطراف جز همان درخت، درختی نبود.فصل پاییز که از راه می رسید با افتادن هر یک از برگ های درخت،درخت غمگین و بد اخلاق می شد. آنقدر بد اخلاق شده بود که تمام حشرات و مورچه ها از دست او خسته شدند و به جای دیگری رفتند.

اثر: نوجوان 11 ساله مرکز فرهنگی هنری لردگان استان چهار محال و بختیاری است

شرح داستان

روزی روزگاری پشت کوه بلندی یک درخت تنها بود. در آن اطراف جز همان درخت، درختی نبود.فصل پاییز که از راه می رسید با افتادن هر یک از برگ های درخت،درخت غمگین و بد اخلاق می شد. آنقدر بد اخلاق شده بود  که تمام حشرات و مورچه ها  از دست او خسته شدند و به جای دیگری رفتند.روزی  سنجاقک شاخک کوتاه به پشت همان کوهی که درخت تنها بود رفت.سنجاقک در راه، حشرات و مورچه ها را دید.سلام کرد و گفت :«بیایید برویم کنار درخت،آنجا بهتر است.» آنها گفتند:« درخت ما را دوست ندارد، بداخلاق شده است و همیشه غر می زند». سنجاقک شاخک کوتاه ،هم مهربان بود و هم کنجکاو! کنار درخت رفت تا دلیل بد اخلاقی اش را بداند.چرخی کنار درخت زد گفت:«سلام درخت زیبا ،می یای با هم دوست باشیم؟من روی شاخه ات بشینم و با هم حرف بزیم؟» درخت اخم کرد و با عصبایت گفت«کی گفته تو بیای اینجا دور من بچرخی وحرف بزنی؟ من دوست ندارم کسی را در اطرافم ببینم !هر چه زودتر از اینجا برو.» سنجاقک شاخک کوتاه، لبخندی زد و گفت«درخت خوب و مهربون،بیا یکم با هم دیگه دردو دل کنیم منم اینجا تنهام ،اگه از من خوشت نیومد من میرم».درخت این بار عصبانی تر شد. و آنقدر داد زد تا تمام برگهایش بر سر سنجاقک ریخت .سنجاقک  بیچاره زیر برگها گم شد. درخت با خودش گفت:« خوبش شد کاری کردم که دیگر سراغ من نیاید».یک ساعت گذشت، درخت هر چه صبر کرد تا سنجاقک از زیر برگها بیرون بیاید و به خانه اش یر گردد،فایده نداشت و خبری از سنجاقک شاخک کوتاه، نشد .درخت که دیگر آرام شده بود،از باد کمک خواست.اما باد قبول نکرد و گفت:« تو همه را اذیت میکنی منم هیچوقت به تو کمک نمیکنم»کمی که گذشت باد ،دلش به حال سنجاقک سوخت.پس با یک هو هوی بزرگ برگ ها را کنار زد.سنجاقک بی هوش گوشه ای افتاده بود. درخت تا سنجاقک را دید ناراحت شد و آرام شاخه اش را خم کرد تا  سنجاقک  ر ا روی شاخه اش بگذارد.درخت با تنها برگ باقیمانده اش سنجاقک را نوازش می کرد و با ناراحتی می گفت:«من دوست ندارم کسی را اذیت کنم ولی وقتی می بینم اینجا تنها هستم و با ریختن برگهام خیلی  زشت می شم عصبانی میشم و دوست ندارم کسی بیاید و این زشتی من را ببیند».سنجاقک که حرفهای درخت را شنید غمگین شد.وقتی که حا لش کاملا خوب شد از درخت خداحافظی کرد و رفت پیش دیگر حشرات و مورچه ها.به آنها گفت:« فهمیدم درخت چرا بد اخلاقی می کند.»مورچه ها با تعجب گفتند :«چطور توانستی با درخت حرف بزنی و بفهمی چرا عصبانی میشه»سنجاقک گفت:«درخت خیلی تنهاست و فکر میکنه خیلی زشت شده».حشرات گفتند«باید یه فکری براش بکنیم که هم از تنهایی بیرون بیاد و هم بدونه که خودش تنها درختی نیست که برگهاش میریزه».مورچه ها گفتند:«باید بدونه که با ریختن برگهاش زشت نمیشه تازه بعد از یه مدت دوباره برگ تازه در میاره و زیباتر میشه» سنجاقک گفت:«باید بریم اون طرف کوه،اونجا خیلی درخت داره از اونا  کمک بخوایم »پس همگی به راه افتادند تا به آن طرف کوه رسیدند . آن طرف کوه درختان زیادی بود که برگ همه آنها ریخته بود.سنجاقک پیش یکی از درختها رفت که معروف به  درخت دانا  بود.سنجاقک قضیه را برای درخت دانا گفت .درخت دانا با شنیدن این حرفها ناراحت شد و به فکر فرو رفت.بعد از آن با دیگر درختها مشورت کرد و گفت بهترین راه حل این است که نهالی را به درخت تنها هدیه بدهیم تا دیگر تنها و غمگین نباشد . در فصل پاییز، برگ ریزان این درخت را ببیند و بداند که فقط برگهای خودش نمی ریزد.

سنجاقک و مورچه ها و حشرات برای مدتی همانجا ماندند و منتظر شدند تا نهال را با خود ببرند.

 بعد از اینکه فصل پاییز تمام شد .سنجاقک و دوستانش با نهالی که بر دوش حمل می کردند پیش درخت تنها رفتند، نهال را به درخت نشان دادند و گفتند تو دیگر تنها نیستی این نهال کوچک در کنار تو بزرگ می شود» و بعد شروع کردند به کندن زمین و نهال را در کنار درخت کاشتند.درخت هنوز باورش نمی شد و با تعجب به آن نهال کوچک نگاه می کرد.مورچه ها از تنه ی او بالا رفتند و او را قلقلک دادند.درخت خنده اش گرفت و با  خوشحالی سنجاقک و دیگر دوستانش را در آغوش گرفت و بر روی شاخه هایش گذاشت.نهال کوچک از اینکه باعث خوشحالی درخت تنها شد لبخند زد و برای سنجاقک و دیگر دوستانش که روی شاخه های درخت بازی می کردند دست تکان داد.و درخت تنها شاخه اش را به طرف نهال کوچک برد و شاخه او را گرفت واو دیگر درخت تنها و بد اخلاق و زشت نبود

زهرا حسنی 11ساله

عضو مرکز فرهنگی هنری لردگان ، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان چهار محال و بختیاری است .

مشخصات داستان
سال تولید : ۱٣٩۵