آوازهایم برای تو
موضوع جنگ است. راوی با دیدن عکس رمان را روایت میکند.
روی زمین، کنار پایههای بوم، نگاهم به آلبوم و عکسهای به هم ریختهی بهار افتاد. آلبوم را برداشتم و نشستم روی تخت. یاد حرف علی افتادم که یک روز گفت: «آلبوم عکس، از جعبهی بگیر و بنشون هم بهتره؛ چون توی جهان عکس میتونی زمان رو در یک آن و یک لحظه، بدون حرکت، ثبت کنی و سالهای بعد، لحظهای رو که به تسخیر درآوردهای، دوباره ببینی و احساس کنی؛ یعنی میتونی زمان و حقیقت اون لحظههای گذشته رو بارها و بارها زنده کنی، ساعتها بنشینی و تو خاطرههای گذشتهات بری.»
شروع به ورق زدن آلبوم بهار کردم که پر از عکسهای مختلف بود. عکسهایش با هم کلاسیها توی حیاط هنرستان. عکسهای علی، حامی و بهار توی کوهستان یا توی جشن پیروزی تیم ملی ایران در خیابانهای تهران، عکس بهار و علی و ساحل توی حافظیهی شیراز. عکسهای تکی خودش توی سنهای مختلف و این عکس بهار خوشگلم که وقتی پنج ماهه بود، از او انداختم، توی باغچه خانهی مادربزرگ. همان باغچهی کودکیهای من و ناهید و نادر که بعدها باغچهی کودکیهای علی و بهار شد.
۶٢/
آ ۶۶٧ ح