پاندورا و پرنده
داستان «پاندورا و پرنده» جنبهای محیطزیستی نیز دارد. شخصیت اصلی داستان در سرزمینی زندگی میکند که با زبالههای انسانها پوشانده شده و تنها و افسرده است، اما با کمک دوستش، پرنده، موفق میشود سرسبزی و شادابی را به سرزمینش برگرداند.
پاندورا، روباهی است که در میان انبوهی از وسایل شکسته که آدمها دور ریختهاند زندگی میکند. پاندورا وسایلی که بلد است را تعمیر میکند و دوباره به زندگی بر میگرداند. او با وسایل شکسته برای خودش خانهای زیبا درست کرده است. اما هیچکس به او سر نمیزند. تا اینکه یک روز پرندهای با بال شکسته از آسمان به زمین میافتد. پاندورا از پرنده مراقبت میکند تا اینکه حالش بهتر میشود و هر بار میتواند کمی بیشتر از قبل پرواز کند. پرنده هر بار که به راههای دور میرود با خود هدیهای برای پاندورا میآورد. پاندورا آنها را درون یک جعبه میگذارد. یک روز پرنده میرود و بر نمیگردد. پاندورا قلبش میشکند. زمان میگذرد و پاندورا که خیلی غصهدار است متوجه اطرافش نیست. اما یک روز صبح که از گرمای آفتاب بیدار میشود، صدای پرنده را میشنود و متوجه میشود هدایای پرنده، دانههایی بودهاند که رشد کردهاند و همهجا را سبز کردهاند و حالا او در سرزمینی زنده و شاداب زندگی میکند.