باد در بیدزار
The wind in the willows
در اثر از شخصیتهای حیوانات استفاده کرده تا به زندگی انسانها بپردازد. همین فضای سمبلیک و فانتزی این رمان را برای گروههای سنی مختلف جذاب کرده است. اهمیت دادن به دوستی، ازخودگذشتگی و احساس مسئولیت در برابر دیگران در این اثر اصیل و ماندنی با سبکی متفاوت مطرح میشود و مخاطب به راحتی می تواند با اثر ارتباط برقرار کند.
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
وزغ وقتی دید در زندانی تاریک و بدبو حبس شده، تازه به تاریکی وحشتناک قلعههای قرون وسطی پی برد؛ قلعه هایی که بین او و دنیای آفتابی بیرون و بزرگراههای آسفالت شده قرار داشتند. چند ساعت قبل انگار که کل جادههای انگلیس را خریده باشد، در همین بزرگراهها خوش و خرم جولان
میداد.
دراز به دراز روی زمین افتاد و اشکهای تلخش سرازیر شدند. احساس میکرد غصههاش تمامی ندارند. با خودش گفت: «این دیگر آخر خط است. حداقل آخر خط برای وزغ. همان وزغ دوست داشتنی و خوش تیپ؛ وزغ پولدار و مهمان نواز؛ وزغی که آزاد و خوش مشرب و خوش خیال بود. چطور میتوانم به آزادی امیدوار باشم؟ من که ماشین خوشگلی را این قدر ماهرانه دزدیدم و با مامورهای خیلی سرخ و سفید با پررویی تمام دهان به دهان شدم.»
هق هق گریه راه گلوش را گرفت. آن وقت گفت: «چقدر احمق بودم! حالا باید توی زندان بپوسم تا مردمی که افتخار می کردند مرا می شناسند اسمم را هم فراموش کنند. وای گورکن پیر و عاقل! وای موش باهوش و نابغه! موش کور باهوش! چه خوب قضاوت می کردید! چه خوب آدمها را
میشناختید! آه وزغ بیچاره و تنها!»
/٨