این کتاب، تکه‌ای از حقیقت، از ستارگان به زمین می‌افتد. هیچ یک از موجودات به دلیل این که این حقیقت را شکسته می‌دانند، آن را از روی زمین برنمی‌دارند. تا این که سرانجام مردی آن را برمی‌دارد، در حالی که می‌بیند روی این سنگ، نوشته شده "تو دوست داشتنی هستی". پس از آن که مرد به آن سنگ دست می‌یابد، جنگ و دعوا بین مردم درمی‌گیرد و هنگامی که دلیل این امر را از لاک‌پشت پیر می‌پرسند، می‌گوید: "زیبایی این تکه و علاقه‌ی فراوان مردم به آن، به خاطر نزدیکی بیش از حدش به حقیقت کامل است. اگر قرار باشد، جهان دوباره به صورت کامل ساخته شود، آن چه مردم به آن نیاز دارند، قسمت گم‌شده‌ی حقیقت است. گرداگرد و درون ما سرشار از حقایق است. این حقایق در آسمان شب، چشمک می‌زنند و روی زمین به شکوفه می‌نشینند. مردم به حقیقتی که در دست دارند، چنگ زده‌اند و از یاد برده‌اند که حقیقت آن‌ها بخشی از همه‌ی حقایق کوچک و دوست‌داشتنی زندگی است".