خانه ی خودمان
این کتاب روایتی است کودکانه از دختری ژاپنیتبار و ساکن آمریکا به نام کتی از خواهر بزرگترش لین. و در این کنار البته شرایط زندگی یک خانواده مهاجر و کارگر ساکن آمریکا را نیز میبینیم و شرایط اقتصادی ناجوانمردانهای که در برخی کشورهای صنعتی وجود دارد. کتی برخلاف خواهر بزرگترش تنبل و بازیگوش است اما اینها از دوستداشتنی بودنش هیچ نمیکاهد. او نگاهی اسطورهای و ستایشگرانه نسبت به خواهر بزرگترش دارد و هر دو به شکلی عمیق، سرشار از آرزوها و رفتارهای پاک و مقدسیاند که بچههایی با این سن و سال دارند. نگاه کودکانه کتی نسبت به رفتارهای بزرگترها گاه شکل طنزآمیزی به داستان میدهد و این شیرینیِ طنز، آمیخته میشود با تلخیِ یک زندگی دشوار. تا جایی که گاه لبخند بر صورت گریان خواننده مینشاند و این خود نشانی از توانایی نویسنده برای ارائه یک داستان به واقع معتدل است. نه شیرینیهای این زندگی انکار ناپذیرند و نه تلخیهایش اغراق شده.
رمان «خانهی خودمان» بیشک یکی از تاثیرگذارترین کتابهای نوجوانانهای بوده که خواندنش در این روزها نصیب نویسنده جاکتابی شده. داستانی که اگرچه احتمالا برای نوجوانان نوشته شده باشد اما مخاطب خود را به جرم کمسن و سالی، مورد کمتوجهی قرار نمیدهد. و مانند بسیاری از کتابهایی که شاهدیم از ضعف روایی و داستانی رنج میبرند -و نویسنده را گمان بر این است که مخاطب نوجوانش چندان ملتفت این شلختگی و بیدر و پیکری نخواهد شد- نیست. از همین روست که این کتاب به شایستگی برنده مدال طلایی جایزه نیوبری در سال ۲۰۰۵ میشود. مدالی که به نوعی مطرحترین جایزه در ادبیات کودک و نوجوان در سطح جهان محسوب میشود و حتی مدال نقرهاش برای نویسنده افتخارآفرین است.
بخشی از کتاب:
«... عمویم درست دو و نیم سانتیمتر از پدرم قدبلندتر بود، اما شکم نرمی داشت. سال قبل که با مشت توی شکمش زدیم، این را فهمیدیم. همو دادش به هوا رفت و برایمان خط و نشان کشید. پدر و مادر ما را بدون شام به رختخواب فرستادند. آنها معتقد بودند که زدن دیگران بدترین گناه است. دزدی در درجه دوم و دروغگویی در درجه سوم بود. و من هنوز دوازده سالم نشده بود که مرتکب هر سه گناه شدم...»
.
.
.
«اولین واژه را از خواهرم لین یاد گرفتم: "ستاره-ستاره". با اینکه آن را اشتباهی "سیستاری" تلفظ میکردم، ولی او منظورم را میفهمید. در زبان ژاپنی، "ستاره-ستاره" یعنی "درخشنده و نورانی". لین میگفت وقتیکه بچه بودم، همیشه شبها مرا با خودش به جادهی خلوتی میبرد و هر دویمان به پشت، روی زمین دراز میکشیدیم و به ستارهها نگاه میکردیم. بعد، او بارها و بارها میگفت: "کتی، بگو ستاره-ستاره!، ستاره-ستاره!" و من عاشق این کلمه بودم! وقتی کمی بزرگتر شدم، برای توصیف تمام چیزهایی که دوستشان داشتم، از عبارت "ستاره-ستاره" استفاده میکردم. آسمان آبی زیبا، تولهسگها، بچه گربهها، پروانهها و حتی دستمال کاغذیهای رنگی .»