دریا هیچ توقعی ندارد
دریا هیچ توقعی ندارد
دریا هیچ توقعی از رود ها و نهر های حقیر ندارد . دریا از نباریدن باران گلایه نمی کند و حتی در هر تشنگی سر به اوجی ، لب بسته می ماند . تشنگی را چگونه بر دریا مسلط کردند که ...
دریا هیچ توقعی ندارد
دریا هیچ توقعی از رود ها و نهر های حقیر ندارد . دریا از نباریدن باران گلایه نمی کند و حتی در هر تشنگی سر به اوجی ، لب بسته می ماند . تشنگی را چگونه بر دریا مسلط کردند که دریا سر از هر کجای تاریخ ، هر کجای کویر و صحرا در آورد . سخنی از تشنگی بر لب نمی آورد و به زانو نمی افتد برای جرعه های سنگ دلی آب . دریا دلیل تمام آب هاست . دریا ساطان هر چه آب است ؛ پس آب ها حقیرتر از آن هستند که دریا را از نفس بیندازند .
اگر از نسل آب بودم ، شرم داشتم روایت این قصه را ؛ روایت روسیاهی آب ها را آه ! ای تمام رودخانه ها ! چگونه سرگذشت طغیان گناهان تان به آزار شقایق های صحرا ختم شد ؟ چگونه قطره قطره از دیار لاله ها طفره رفتید و راه تان کج شد از سمتی که قبله بود و تمام مهربانی خدا را در خود داشت ؟
ای آب ها ! چه طور دست های " دریا " را نادیده گرفتید . وقتی که شما را به امانت می خواست برای لحظههای سوزان گیاهان مهر ، برای غنچه های پژمرده در کویر ؟
کاش آن جا بودم و در آن بیابان گم شده بودم ! کاش گم می شدم تا پس از غروب آن ستاره ها دیگر تا هیچ کجای هستی زنده نمی ماندم و نمی دیدم که پس از تآخیر باران ، تا همیشه قصه ی تلخ آن ظهر ، از زمین ، لاله می رویاند و از آسمان ، صدای ناله به گوش می رساند. چرا نبودم ؟ چرا تولدم در این قرن های دیر اتفاق افتاد ؟ چرا آن جا هیچ کس نبود به یاری قبیله ی معصومی که در حصار خارها و نیزه ها به نماز ایستادند و به سمت شهادت دویدند و برای پرواز شتافتند ؛ قبیله ی نور ، قبیله ی خورشید در تاریک پر واهمه ی روزگار...
مائده مشايخي 14 ساله از كرج