خاطره ی به یادماندنی

زیر رده : متن ادبی
گونه : واقعی (رئال)
گروه سنی : ۱۱ تا ۱٨ سال به بالا
نویسنده : هومان صادقی

نویسنده اثر 12 سال دارد و عضو مرکز اندیشه کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان استان تهران است.
این خاطره برگزيده خاطره‌نويسي‌ رضوي كشوري در سال94 بوده است.

شرح داستان

تا آن روز همه چیز داشت، اما تا یک نفر اسباب بازی یا چیز دیگری می خرید او دلش می خواست یکی بهتر از مال دوستش داشته باشد. خودش هم خوب می دانست بهترین چیز هارا دارد. اما همیشه ناشکری می کرد و دلش می خواست همه ی وسایل او از مال دوستانش بهتر و گران تر باشد، تا او پیش دوستانش پز بدهد.

 او دلش می خواست لباس هایش از پسر همسایه بهتر باشد اما شغل پدر دوستش خلبانی بود. پس حتماً آن ها میلیاردر بودند ولی پدر محمد مهدی فقط یک کارگر ساده بود! دوستش از سفر مشهد بازگشته بود کلی خاطره و سوغاتی برای محمد مهدی آورده بود محمد مهدی باز حسودی کرد و به پدر و مادرش گیر داد که به مشهد بروند.

 پدر محمد مهدی برای این که دل محمد مهدی نشکند با قرض و قوله او را با اتوبوس به مشهد برد ولی محمد مهدی از دست پدرش ناراحت بود چون آن هارا با اتوبوس به مشهد برده بود . باز هم ناشکری !! او دوست داشت با هواپیما به مشهد برود آن ها در مشهد بودند در داخل حرم ناگهان صدای مهیبی به گوش  رسید همه جا خون شده بود، همه جا را دود غلیظی فرا گرفته بود. محمد مهدی دور خودش می گشت ! نه پدرش بود نه مادرش! وای نه .....

 صورت مادرش پراز خون بود من با صدایی گریه آلود فریاد کشیدم زنگ بزنید اورژانس پس پدرم کو؟ خدا را شکر پدرم سالمه، اورژانس رسید. دکتر ها به پدرم گفتند مادرم در کماست !من پیش امام رضا رفتم و از او خواستم مادرم را شفا دهد من به بیمارستان بازگشتم دکتر ها گفتند خدا را شکر مادرت بهتر است. من خدا را شکر کردم و به امام رضا قول دادم که دیگر نا شکری نکنم

مشخصات داستان
سال انتشار : ۱٣٩۶
سال تولید : ۱٣٩۴