آن بو

زیارت

زیر رده : داستان کوتاه
گروه سنی : ۱٢ تا ۱۴ سال

احسان نگاهی به زائران پیاده انداخت که از سر و رویشان عرق می ریخت . خودش را روی ویلچر جا به جا کرد....

شرح داستان

احسان نگاهی به زائران پیاده انداخت که از سر و رویشان عرق می ریخت . خودش را روی ویلچر جا به جا کرد . دلش پر پر می زد . می خواست از همه جلو بزند . اشک در در چشمانش حلقه می زد . وقتی که داشت چرخ ویلچر را می چرخاند سنگی جلوی راهش را گرفت .

  • اه ، برو جلو دیگه !

یکی از زائرها پرسید :  چی شده پسرجان ! مشکلی هست ؟

احسان نگاهی به او کرد و گفت : آقا یه سنگی جلوی راهم رو گرفته ، میشه کمکم کنید ؟

زائر لبخندی زد و کمکش کرد . ظهر بود . احسان شر و شر عرق می ریخت . طاقتش کم شده بود . او با تمام سرعت از زائران جلو زد تا این که سنگی زیر چرخ هایش گیر کرد و نقش زمین شد . داد زد :

-          آخ ! آخ ! دستم ،آی  دستم .

عده ای از زائران دورش جمع شدند و بلندش کردند . یک نفر دستمال از جیبش در آورد و دست احسان را بست . مرد گفت تا زائر سرای بعدی راهی نمانده .

وقتی رسیدند احسان را به بهداری زائر سرا بردند تا دستش را پانسمان کنند . وقتی داشتند دستش را می بستند نا خودآگاه چشمانش بسته شد . بویی به مشامش خورد ، همان بویی که بارها و بارها در خواب شنیده بود  و با شنیدن آن بو پاهایش قوت گرفته بود . بعد از پانسمان دستش راه افتاد . دستهایش آبسه بسته و زخمی شده بود . زخمهایش را تند و تند فوت می کرد . همان لحظه محسن را توی دسته دید . داد زد : محسن ! محسن ! رفیق نیمه راه شدی ؟

محسن که او را دید ، به طرفش آمد و گفت : من معذرت می خوام ، ببخشید . نمی خواستم تنهات بذارم . یهو توراه گمت کردم . کلی هم دنبالت گشتم .

-          باشه بابا ! حالا بیا هلم بده که دلم داره پر می زنه .

از سر صف صدای بلند گو آمد : زائرین محترم، توجه کنید ! تا مشهد مقدس 5 کیلومتر بیشتر نمانده . تبریک می گم . زیارت قبول !

با شنیدن این جمله  قلب احسان شروع به تپیدن کرد . نفس عمیقی کشید . دوباره همان بوی آشنا به مشامش خورد و احساس کرد پاهایش دوباره قوت گرفته است .

                                                                                                               سهند سلیمی / کلاس هفتم

                                                                        مرکز شماره 3کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان _  زنجان