گفتگو
گفت: «دو روز پیش هم بارون باریده بود، اما تو خیلی خوشحال بودی.»
گفتم: «روزها با هم فرق دارند. هر روز یه روز جدیده.»
گفت: «زیر این آسمون همه خوشبخت نیستند. همه با هم فرق دارند.»
گفتم: «سرزمین ما همینه. هرکدوم از مردمانش یک طور هستند.»
گفتگو
گفتم: «امروز روز خیلی خوبیه!»
گفت: «بارون همیشه همینه. وقتی میاد همه از اون لذت می برند.»
گفتم: «تو هم از بارون لذت می بری؟»
گفت: «جویبارها بیشتر برای من لذت بخش هستند.»
گفتم: «خیلی روزها وقتی بارون میاد دلم می گیره.»
گفت: «دو روز پیش هم بارون باریده بود، اما تو خیلی خوشحال بودی.»
گفتم: «روزها با هم فرق دارند. هر روز یه روز جدیده.»
گفت: «زیر این آسمون همه خوشبخت نیستند. همه با هم فرق دارند.»
گفتم: «سرزمین ما همینه. هرکدوم از مردمانش یک طور هستند.»
گفت: «شب که ماه میاد وسط آسمون دلم می خواد بهش خیره بشم و گریه کنم.»
گفتم: «فرق تو با من همینه. تو وقتی به زیبایی های دنیا نگاه می کنی اشک هات سرازیر می شن اما من اینطور نیستم.»
گفت: «قانون طبیعته. بعضی چیزا غمناک هستند و بعضیچیزا خوشحالکننده.»
گفتم: «کاش اینطور نبود. کاش تمام زیبایی های دنیا خوشحالکننده بودند.»
گفت: «لازم نیست که حتماً این طور باشه.»
گفتم: «منم نگفتم که حتماً می خوام همینطور باشه. فقط گفتم کاش اینطور بود.»
گفت: «نم نمِ بارون رو نگاه کن! ببین چقدر آرامش بخشه!»
فاطمهزهرا واحدیان، 13 ساله
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شماره سه ساری