قلعه طلسم شده
داستان، زندگی دو پسر نوجوان به نام عبدو را در دو زمان حال و گذشته در جزیره قشم روایت می کند. این دو عبدو درگیر جنگ ایران با پرتغالی ها و جنگ ایران با عراقی ها هستند. پدرهای هر دو در جنگ اسیر می شوند. عبدوی زمان گذشته با کمک زائر خلیل یکی از مبارزان زیرزمینی به طور مستقیم وارد جنگ و انتقام گیری از سربازان پرتغالی می شود...
جزیره در آرامش شبانگاهی خوابیده بود. فانوسی بر بلندترین نقطه جزیره روشن بود تا دریانوردان را به سوی جزیره هدایت کند. آسمان روشن و صاف و پرستاره بود و ماه چون فانوسی بزرگ، بر سقف اسمان آویزان بود و کوچه پس کوچه های جزیره را روشن می کرد.
چند سگ ولگرد در کنار ساحل به دنبال هم می دویدند و زوزه می کشیدند. در کوچههای تنگ و باریک جزیره به جز چند سرباز که مشغول گشت زنی بودند، کسی دیده نمی شد. اهل جزیره روی ایوان و پشت بام خانه ها و یا جلو کپرها در خواب بودند. نسیم خنکی از سوی دریا می امد و گرمای روز را می روبید و به دریا می برد.
عبدو با پیراهنی سفید در کنار عمویاسین خوابیده بود. عمویاسین غروب از صید برگشته بود. با شیخ طالب به پشت جزیره رفته بودند و چند تور به دریا انداخته بودند و با دست پر به ساحل برگشته بودند.
۶٢/
ق٨۵ی و
چاپ چهارم ۱٣٧٩