گنجشک کوچولو نمی توانست درست پرواز کند، فقط جست و خیز می کرد. وقتی هم می رفت بازی، تا گرسنه اش نمی شد به لانه برنمی گشت. یک روز بهاری، با یک خرگوش کوچک همبازی شد و پشت او سوار شد و خرگوش هم بسرعت دوید تا به یک مزرعه رسیدند. موقع برگشتن، گنجشک کوچولو نتوانست راه لانه اش را پیدا کند. با ناراحتی به راه افتاد تا اینکه به یک گاری رسید که چرخش در چاله ای گیر کرده بود و… .