بچههای قالیبافخانه
کتاب بچه های قالی باف خانه مشتمل بر دو داستان بلند به نام های «نمکو» و «رضو و اسدو...» نوشته شده است.
اين داستان سرگذشت كودكانی را بيان می كند كه به خاطر وضع نابسامان زندگی خانواده مجبور بودند در سنين كودكی به قالی باف خانهها بروند و در بدترين شرايط به كار بپردازند.
کتاب در مورد افرادی است که در یک قالی باف خانه کار می کنند. داستان های زیادی در هم گره می خورند که همگی به قالی باف خانه ختم می شوند.
کتاب از دو داستان نیمه بلند تکشیل شده است که اولی توصیفگر ساز و کارهایِ حاکم بر روستاها در زمانِ حضور خوانین ظالم است و ماجرایی جالب توجه و غمناک دارد و داستان دوم که نام کتاب بر اساس آن انتخاب شده است، به توصیف آنچه که سال ها، در قالیباف خانههای روستایی گذشته است میپردازد.
هوشنگ مرادی ، خود درمورد نوشتن این داستان می گوید:
« برای نوشتن اين داستان ماهها به كرمان رفتم و در كنار بافندگان قالی نشستم تا احساس آنها را به خوبی درک كنم».
درک و لمس آنچه كه می نويسد از خصوصيات نويسندگی كرمانی است، كه در تمام داستانهای او می توان احساس كرد.
بخشی از اثر :
بچه ها مثل مارمولك به قالي نيمه بافته چسبيده بودند. روي رنگ ها كله مي كشيدند. چشم ها در تاريك روشن قاليباخانه برق مي زند . چشم ها درشت و سياه بودند و از ته گودي صورت هاي زرد ، نخ را مي پاييدند . نگاه ها و پنجه ها خسته و دقيق درگير ساخت و پرداخت گل هاي ريزو درشت، سرخ و زرد و شاخ و برگ هاي سبز قالي بودند. صداي گامپ گامپ كلوزا و پاكي ، پچ پچ دخترها و گريه بچه اي شير خوار با صداي يكنواخت و غم آور« نقش گو» همراه بود نقش گفتن بيشتر ناله بود زمزمه بود تا گفتن.
۶٢/