غول بزرگ مهربان
غول بزرگ و مهربانی، دختر کوچکی به نام "سوفی" را شبانه میرباید و به سرزمین غولها میبرد. این غول، همانطور که از اسمش پیداست، برعکس غولهای دیگر، بسیار مهربان است! به همین خاطر تصمیم میگیرد تا با غولهای آدمخوار و ترسناک مبارزه کند. "سوفی" هم که پس از ورود به سرزمین غولها، متوجه میشود غولهای گوشتخوار، مهمترین غذایشان بچه آدمها هستند مصمم میشود تا در این مبارزه به غول بزرگ مهربان کمک کند.
بخشی از اثر
«سوفی خوابش نمیبرد.
پرتو درخشان ماه از لای پردههای اتاق، مایل تابیده و یکراست روی بالشش افتاده بود.
بقیهی بچههای یتیمخانه از چند ساعت پیش خوابیده بودند. سوفی چشمهایش را بست و آرام دراز کشید. با خودش کلنجار میرفت تا خوابش ببرد.
اما فایدهای نداشت. پرتو ماه مثل شمشیری نقرهای اتاق را میشکافت و روی صورتش میافتاد.
یتیمخانه کاملا ساکت بود. نه صدای حرفی از طبقهی پایین میآمد و نه صدای پایی از طبقهی بالا.
پنجرهی پشت پرده باز باز بود، ولی صدای پای کسی از پیادهرو شنیده نمیشد و هیچ ماشینی در خیابان حرکت نمیکرد. کوچکترین صدایی به گوش نمیرسید. سوفی به عمرش چنین سکوتی را به یاد نداشت ...»
.
.
.
«گوشت قلنبه خور نعره زد :آهای کرم کوتولوی الکی خوش! همه ی
ما می خواهد بداند که تو هر روز این ساعت کجا می رود. کسی حق ندارد
قبل از تاریکی هوا جایی بتازد. وجودهای شر خیلی راحت می تواند
ببینندت و بعد شکار غول راه می اندازند وما هیچ کدام دلش نمی خواهد
همچین اتفاقی بیفتد، درست می گوید؟»
٩۱۴/