دختری که عنکبوت شد!
آراخنه دختر زیبایی است و استعداد عجیبی در پارچه بافی دارد. آتنا یک الهه است که به انسان ها، کشاورزی، قایق سواری، پارچه بافی و خیاطی یاد داده است.آراخنه بسیار مغرور است و از این که با آتنا مقایسه شود نفرت دارد. غرور او آتنا را خشمگین میکند و قرار میشود آنها در یک مسابقهی پارچهبافی شرکت کنند. آراخنه پارچهای بسیار زیبا میبافد اما این کار آتنا را خشمگینتر میکند…
بخشی از کتاب :
روزی روزگاری دختری زیبا به نام آراخنه در روستایی کوچک زندگی میکرد. پدر آراخنه برای گذران زندگی، پارچه رنگ میکرد.
به همین دلیل بود که آراخنهی کوچک همیشه در حال بازی با پارچههای زیبا بود.
آراخنه بزرگ شد. او حالا بانویی زیبا شده بود.
او در پارچهبافی از همه ماهرتر بود.
تمام اهالی روستا و پریان، آراخنه را ستایش میکردند.
«باورم نمیشود یک انسان چنین مهارتی داشته باشد. او باید این کار را از آتنا، بانوی پریان، یاد گرفته باشد.»
آراخنه بی هیچ هراسی جواب میداد: «حتی آتنا هم نمیتواند به خوبی من پارچه ببافد!»
۹۷۸-۹۶۴-۳۱۸-۸۷۹-۵
٣٩٨
٢٠٩٣٨/
ل٨٣٣د