آبنبات چوبی
ویکتور قهرمان داستان اساساً با اسمش مشکل دارد او دوست دارد همه او را «آبنبات صدا بزنند»
او همیشه همراهش آبنبات ها دارد که به معجزه ی آنها امیدوار است و معتقد است این آبنباتهای شیشهای می تواند بر هر مشکلی پیروز شود.
این اثر از زبان روای خوبی برخوردار است و موفق شده است جایزه «4 لاک پشت پرنده » را در بهارسال 1395 از آن خود کند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«در مرغفروشی، درست جلوی در، زنگولهای آویزان بود که وقتی در را باز می کردی، صدا می داد. داخل مغازه یک ویترین شیشهای بود که در آن جگر مرغ، دل و جگر اردک، گردن غاز و پای مرغ گذاشته بودند. پشت این ویترین، مردی ایستاده بود و روپوش سفیدی به تن داشت که رویش قطرههای کوچک خون پشنگ شده بود. اگر یک چیز در دنیا بود که آبنبات تحملش را نداشت، لکه خون روی روپوش سفید بود. از بوی مرغ فروشی هم خیلی بدش میآمد و چنان توی صورتش خورد که نزدیک بود از پشت بیفتد زمین. نفسش را حبس کرد، نگاهش را انداخت پایین و گفت: «یه تخممرغ بدین لطفا.» ...»
٩۱۴/