گربه ای که می خواست خانگی شود
خلاصه اثر
«گربهای که میخواست خانگی شود» داستان گربه ولگردی به نام ببری است که هیچ وقت اجازه ندارد برود توی خانه. آدمهای خانه برایش تکههای گوشت و گاهی یک بشقاب شیر پشت در میگذارند اما ببری را به داخل خانه دعوت نمیکنند چون خودشان یک گربه خانگی دارند. در این داستان ببری همراه پستچی به داخل خانه میرود اما یکی او را بیرون میگذارد. همراه کارگر لباسشویی خودش را میاندازد توی خانه اما میگویند تو یک گربه بیرونی هستی. روزی ببری میتواند به داخل خانه برود و هیچ کس جلویش را نمیگیرد. زیر صندلی قایم میشود اما یک نفر صندلی را برمیدارد. سپس زیر میز قایم میشود ولی با تعجب زیاد یک نفر میز را برمیدارد و میبرد. همه میروند حتی گربه خانگی. نه غذایی میتواند پیدا کند نه جای نرمی برای خوابیدن. آرزو میکند کاش میتوانست همان گربه بیرونی باشد. ببری سرگردان است اما چند نفر وسایلشان را به آن خانه میآورند و ببری تصمیم میگیرد که اگر آنها اجازه بدهند، یک گربه خانگی شود.
این کتاب، با نگاهی شاعرانه و نمادین، میل آدمی به آسایش و بهایی را که باید برای آن بپردازد، به زبانی ساده و ملموس روایت میکند. مخاطب این داستان، بی آنکه با پند و اندرز صریح و مستقیمی رو بهرو شود، قصهای جذاب را میخواند که اندیشه عمیقی در لایههای زیرین آن جریان دارد.