کنسرو غول
رمان نوجوان
داستان این کتاب در مورد یک پسر به نام توکا است که با چالشهای بزرگ چه در خانه و چه در مدرسه مواجه میشود. او یک پسر خجالتی و ضعیف است که توانایی دفاع از خودش در مقابل زورگوییهای هم کلاسیهایش ندارد؛ بنابراین او اغلب به عالم رؤیا، تنها جایی که او میتواند در برابر قلدریهای دیگران ایستادگی کند فرار میکند
توكاي ترسو و مردني اينها را در كتاب خاطرات جنايتكاري مشهور خوانده است. او از مدرسه و رياضي متنفر است و تصميم گرفته شبيه جنايتكارها خشن، نترس و پولدار بشود. بايد ديد از پسش بر ميآيد يا نه؟
اولش كه همه نميتونن نترس باشن و برن بانك بزنن. هر كي از يه جايي شروع ميكنه. بچه كه بودم از هر مغازهاي ميرسيدم چيز كِش ميرفتم. يهبار يه خميردندون دزديدم. به دردم كه نميخورد، مثل مشنگها همهاش رو خالي كردم تو دهنم و تُفش كردم بيرون. دهنم تا بيست ساعت ميسوخت. عمههه خبردار شد و همين جوري كه سيگار ميكشيد و لاي دود غرق شده بود كتكم زد. پريدم دستش رو عين تمساح گاز گرفتم و از خونه فرار كردم. عمههه لاي دود جيغ ميزد و ميگفت: «دزد كثافت! ديگه برنگرد!»
۶٣/