دختر ماه پیشونی
سه دخترون
در کتاب «دختر ماه پیشونی» یک زن بابای بدجنس و یک دختر لوس و از خود راضی با یک چاه مهربان و یک دیو وارونهکار و یک شاهزاده، دنبال دختری میگردند که لنگه کفش بلور اندازه پایش باشد. شاید کار دنیا برعکس شده و شاهزاده این بار ماه پیشانی را پیدا نکند.
یک روز شاباجی و گلبانو رفتند صحرا گل بچینند. گلبانو عاشق گل بود. رفتند و رفتند تا رسیدند به یک چاه سیاه. میگفتند آلازنگی دیو توی این چاه زندگی میکند. شاباجی، گلبانو را به طرف چاه کشید و گفت: «بیا ببین چه گلهای قشنگی داره. مثل ماه میمونن.» گلبانو آمد جلو و تا سرش را خم کرد توی چاه را نگاه کند، شاباجی او را هل داد توی چاه. بعد جیغ و شیون سرداد و توی سروصورتش زد و دوید طرف خانه تاجر که «ای وای بیچاره شدیم. ای وای بدبخت شدیم! ای وای گلبانو افتاد توی چاه!»