بچه که بودیم با هز چیز مناسبی که در اطرافمان می‌دیدیم عروسک می‌ساختیم. تکه‌های پارچه، توپ پلاستیکی چوب حتی دمپایی‌های فرسوده و خاله بازی می‌کردیم یک روز مادر بزرگم نخود پاک می‌کرد و من عروسک بازی می‌کردم، مادربزرگم گفت: دخترم ما که بچه بودیم عروسک‌های نخودی می‌ساختیم تعجب کردم و با دقت به نخودها نگاه کردم. عجیب بود نخودها شکل آدم بودند چشم و دماغ و دهان داشتند، با یک مداد چشم آنها را پر رنگ کردم و لب‌هایشان را قرمز و بعد با مقداری پرز قالی برایشان مو درست کردم و با یک پارچه کوچک چادر روی سرشان گذاشتم، چقدر زیبا شده بودند با دوستانم چند تا از آنها را با شکل‌های متفاوت درست کردیم و آش نذری پختیم. روز بعد عروسی به راه انداخیتم و یک روز عمو زنجیر باف بازی کردیم...

 سال‌ها گذشت و من در کانون مربی شدم و عروسک‌های نخودی را با خود به کانون آوردم و با اعضا آنها را به شکل‌های مخنتلف درست کردیم و در برنامه ریزی‌ مناسب و برای آموزش‌های غیر مستقیم به کار بردیم.