پری آرزوها
او پری آرزوها بود. مرا در دست لطیفش گذاشت و گفت: تو دوست خوبی هستی که توانستی آرزوی دوستت را به من برسانی.
پری آرزوها
من برگی از یک دفتر هستم. تاجری مرا از دفتر آرزوهایش جدا کرد و درون من یک آرزو نوشت. تاجر روی من نوشته که خدایا از تو تقاضا می کنم فرزندم سالم به دنیا بیاید. این را نوشت و با من قایق درست کرد و روی دریا کذاشت. بعد با کشتی به سوی افق راه افتاد. من خیس شدم و درون دریا رفتم. در دریا موجود عجیبی دیدم. او پری آرزوها بود. مرا در دست لطیفش گذاشت و گفت: تو دوست خوبی هستی که توانستی آرزوی دوستت را به من برسانی. گفتم: من اصلاً نمی دانستم پری آرزو وجود دارد! گفت: من یک موجود افسانه ای هستم که از طریق یک داستان به وجود آمدم. گفتم: چه جالب! می شود آرزوی دوستم را بخوانید؟ پری آرزو گفت: چرا نشود؟ و آرزو را خواند. پشت من مطالبی نوشت و مرا درون بطری قرار داد و مرا سوار ماهی کرد. ماهی مرا تا کشتی رساند . تاجر بطری را گرفت و آن را شکست و مرا خواند. خوش حال شد و دور خودش چرخید!
زهرا پور محمد، 10 ساله
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بهشهر