ماجرای دایره‌ی پُرماجرا

دسته : اجتماعی
زیر رده : قصه
گونه : فانتزی
گروه سنی : ٨ تا ۱٣ سال
نویسنده : زهرا صدیقیان کودک- استان گیلان

يكي بود يكي نبود. زير گنبد كبود،غير از خدا هيچ‌كس نبود.

شرح داستان

يكي بود يكي نبود. زير گنبد كبود،غير از خدا هيچ‌كس نبود.

            دريكي از روزهاي خوبِ بهاري، امين دفتر نقاشي خود را برداشت و يك دشت با پروانه‌هايزيبا كشيد. او يك دايره وسط دشت كشيد و داخل آن را رنگِ نارنجي زد. در همين وقتمادر، امين را براي ناهار صدا زد. امين هم با خوشحالي براي خوردن ناهار از اتاقبيرون رفت.

            بعداز رفتنِ امين، دايره چشم‌هاي خود را باز كرد و به دوستانش گفت: « يعني من چه مي‌شوم؟نكند امين من را همين‌طوري در هوا رها كند و مرا كامل نكند! »

            خورشيدگفت: « تو خورشيد مي‌شوي و من بالاخره دوستي براي خود خواهم داشت. »

            گُلگفت: « چون نارنجي هستي پرتقال مي‌شوي. »

            ابرهاگفتند: « تو يك آدم خواهي شد. »

            اماتمام پروانه‌ها گفتند: « بهتره بحث را تمام كنيم و منتظر بمانيم تا بفهميم چه مي‌شود؟‌شايدخورشيد، شايد پرتقال، شايد آدم، شايد خيلي چيزهاي ديگر. »

            درهمين موقع امين آمد. همه به حالت عادي برگشتند. امين پايين دايره يك مثلث كوچككشيد و بعد يك خط پايين مثلث كشيد. دايره يك بادكنك شد. پسري كوچك آن را رها كردهبود تا از درخت‌هاي پرتقال بگذرد و به خورشيد برسد.

مشخصات داستان
سال انتشار : ۱٣٩۵