میراث تو فقط ایستادن است.

دسته : خانواده
شاعر : میثم متاجی
قالب شعر : سپید

ابرها اضطراب اسکناس را
از قلب تو پاک کنند.
دوست دارم هم قد تو باشم
اما نه زمانی که خم شده ای
درخت ها ایستادگی شان را به تو می بخشند
پدرم بایست
میراث تو فقط ایستادن است.

میثم متاجی، مربی ادبی
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نوشهر و چالوس

شعر

پدر همیشه لبخند می زند

او سلطان مهربانی هاست.

هر روز که می گذرد موهاش بلند می شوند

که چگونه از قلبش یاد بگیرند

که به چه رنگ باشند.

موهای پدر هر لحظه سپیدتر می شود

مثل کوهی بلند با قله ای برفی و سفید

که رودخانه ها

با انبوه طراوت و درخت

از آن می گذرند.

بهترین کوهنورد جهان بودم

وقتی بر شانه های پدرم همراه با نسیم می نشستم

من کوهی را صعود کرده بودم

که هیچ دردی نتوانست

از آن بالا برود

من کوهی را صعود کرده بودم

که اشک هاش از درون سینه اش جاری بود

شیرین و زلال و بوی گل می داد

آه پدرم

تمام میوه های جهان بوی تو را دارند

تو را به چه تشبیه کنم؟

در کوهستان تنت

ببرهایی زندگی می کنند

که هر روز می دوند.

ای خشونت مهربان

آهوان درونت را دوست دارم

که چابک دور می شوند

از پنجه های تیز کار، از رنج.

من تپه ی کناری توام

کاش هیچ کوهی تکیه بر تپه ای نکند

با این همه

سرت که بر شانه ام باشد

حساب همه را صاف می کنم

و پرندگانم را به خیابان ها می فرستم

تا سهم تو از زندگی را

از گوشه گوشه ی شهر بردارند...

ابرها اضطراب اسکناس را

از قلب تو پاک کنند.

دوست دارم هم قد تو باشم

اما نه زمانی که خم شده ای

درخت ها ایستادگی شان را به تو می بخشند

پدرم بایست

میراث تو فقط ایستادن است.