قصه جوحی و کودک

از دفتر دوم مثنوی

دسته : شعر خوانی

قصه جوحی و آن کودک که پیش جنازه پدر خویش نوحه می کرد...

شرح فیلم و صوت

کودکی در پیش تابوت پدر

زار می نالید وبر می کوفت سر

کای پدر آخر کجاات می برند؟

تا ترا در زیر خاکی بفشرند

می برندت خانه تنگ وزحیر

نی دراو قالی ونه در وی حصیر

نی چراغی در شب ونه روز نان

نی درو بوی طعام ونه نشان

نی در معمور نی دربام راه

نی یکی همسایه کو باشد پناه

جسم تو که بوسه گاه خلق بود

چون رود در خانه کور وکبود

خانه بی زینهار وجای تنگ

که درو نه روی می ماند نه رنگ

زین نسق اوصاف خانه می شمرد

وز دو دیده اشک خونین می فشرد

گفت جوحی با پدر ای ارجمند

والله این را خانه ما می برند

گفت جوحی را پدر ابله مشو

گفت ای بابا نشانی ها شنو

این نشانی ها که گفت او یک به یک

خانه ماراست بی تردید وشک

نی حصیرو نه چراغ و نه طعام

نه درش معمور ونه صحن ونه بام

مشخصات فیلم و صوت
شاعر : مولوی (محمد بلخی)
قالب شعر : مثنوی
اجرا کننده : پری کیانیان