حکایت نگریستن عزرائیل به مردی وگریختن او به سرای سلیمان

مثنوی معنوی.دفتر اول

دسته : شعر خوانی

این اثر خلاصه‌ای مناسب سازی شده برای مخاطب کودک ونوجوان است که از دفتر اول مثنوی معنوی انتخاب شده است.

شرح فیلم و صوت


رادمردی چاشتگاهی در رسید

درسراعدل سلیمان در دوید

رویش از غم زرد وهردو لب کبود

پس سلیمان گفت ای خواجه چه بود؟

گفت عزرائیل در من این چنین

یک نظر انداخت پر از خشم وکین

گفت هین اکنون چه میخواهی بخواه

گفت فرما باد را ای جان پناه

تا مرا ز اینجا بهندستان برد

بوک بنده کان طرف شد جان برد

نک زدرویشی گریزانند خلق

لقمه حرص وامل زآنند خلق

ترس درویشی مثال آن هراس

 حرص وکوشش را تو هندستان شناس

باد را فرمود تااورا شتاب

بردسوی قعر هندستان بر آب

روز دیگر وقت دیوان ولقا

پس سلیمان گفت عزرائیل را

کآن مسلمان را به خشم از بهر آن

بنگریدی تا شد آواره زخوان

گفت من از خشم کی کردم نظر

از تعجب دیدمش در رهگذر

که مرا فرمود حق که امروز هان

جان او را تو بهندوستان ستان

از عجب گفتم گر اورا صد پراست

 او بهندوستان شدن دور اندرست

 تو همه کار جهان را همچنین

کن قیاس وچشم بگشا وببین

از که بگریزیم از خود ای محال

از که برباییم از حق ای وبال

مشخصات فیلم و صوت
شاعر : مولوی (محمد بلخی)
قالب شعر : مثنوی
اجرا کننده : پری کیانیان