درخت آرزو
سالیان دور یک درخت کوچک در میان درختان دیگر به آرامی رشد می کرد همانطور که این درخت رشد می کرد پرنده هایی از سرتاسر دنیا می آمدند و برای او قصه هایی زیبا تعریف می کردند.
درخت کوچک آرزو داشت مانند یکی از این قصه ها باشد درختی مهربان و بخشنده پش تصمصم گرفت با بخشیدن هر برگش آرزوی یک نفر را برآورده کند. هر روز برگ های درخت کم و کمتر می شده تا اینکه فقط دو برگ بر ری شاخه درخت ماند. درخت آرزوی یک برگش را به یک پیرزن و آرزوی برگ دیگرش را به کودکی اهدا کرد. پیرزن که آرزویی نداشت سهم خودش را به کودی دیگر داد. این برگها دست به دست چرخید تا آنجا که همه ی بچه ها تصمیم گرفتند آرزویشان این باشد: سبز و زنده ماندن درخت .
درخت شاخه هایش را به سمت آسمان برد دو برگ از روی شاخه ها به زمین افتاد و پش از آنها جوانه های کوچک بر روی شاخه ها سبز شد.