ژینژانبر مرغ نوروزی
ماجرای ناخدای کشتی کوچک ماهیگیری به نام «یان» نقل شده که افسانههای مربوط به دریا را باور نمیکرد. امّا در یک شب آرام، ناگهان دریا متلاطم شد و یان گرفتار طوفان شد. در این میان، ژینژانبر، مرغ دریایی، با ناخدا سخن گفت و او را نزد نگهبان دریا برد. بدینترتیب ناخدا چیزهای جدیدی را با چشمانش دید که تا به حال ندیده بود. این اثر با هدف تقویت قوّة تخیّل کودکان تدوین شده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: ناخدا برای اولین بار راه دریا را گم کرده بود. موج بلندی ناخدا را از کشتی به بیرون پرت کرد و او دیگر چیزی نفهمید...
موجها او را، که بیهوش بود؛ به جزیرهای بردند که هرگز پای هیچکس به آنجا نرسیده بود. ناخدا چشم باز کرد. پرندهای را دید که با نگرانی او را نگاه میکند. چشمش به ماه افتاد که از آسمان تا لبهی دریا پایین آمده بود و جزیرهای را دید که هرگز در عمرش آن جا را ندیده بود...
٣/
ژ ٨٩۵ ف