آتشی به لطافت بنفشه ها
کتاب حاضر داستان زندگی حیات ابراهیم (ع) است از آن زمان که جوانی بود و در ساخته های دست قوم و خویش و پوچ و بی ثمر بودن آنها اندیشه می کرد تا آن گاه که بر اعتقادات قوم خود شورید و بت های دست ساز آنها را با تبر در هم کوبید سرانجام ابراهیم به آتش خشم و فریب و حماقت مردم دچار شد. اما خداوند آن آتش ها را بر بنده خود گلستان کرد.
سنگتراش ها به دور استاد حلقه زده بودند، او هنوز از وحشت به خود می لرزید. هر کس حرفی می زد.
ـ بیایید مخفیانه ازاین شهر برویم.
ـ به کجا؟ بهتر از برای فروش مجسمه ها به شهرهای دیگر مسافرت کنیم.
ـ ولی شاید اگر مجسمه های جدیدتری درست کنیم مردم برای خرید آنها سر شوق بیایند.
ـ استاد! چرا چیزی نمی گویی؟
استاد سنگتراش که سرش را میان دستانش گرفته بود گفت: «راه حلی به نظرم نمی رسد. زمان زیادی هم فرصت نداریم. در این سال های طولانی این اولین باری است که نمی دانم چه کار باید کرد. باید بیشتر فکر کنیم.»
۱۵۶/
ت آ ۴٣۶ هـ
چاپ دوم ۱٣٨٢