آخرین کتاب جهان
The last book in the universe
آدم لثه ای ها همان مردان و زنان پیر هستند که در مکان های کثیف و فقیر زندگی می کنند. شرایط حداقلی زندگی با انجام دادن کارهای بزرگ، مانند دزدی و قتل، فراهم می شود، همه باید از سرگروه ها دستور بگیرند و از بنگرها بهراسند. ایدن مکانی است که اصلاحی ها در آن زندگی می کنند. روزگار عجیبی است، آدم های اصلاح شده، زیبا و دارای پوست های لطیف در مکانی مجزا زندگی می کنند که امکان دسترسی به آنان وجود ندارد؛ آنان حکمرانان زمین هستند.
در پادآرمانشهر ما، مدتهاست که جز چند پیرمرد، کسی کتاب را به یاد نمیآورد، پیرمرد ما در دنیایی که در آن ذهننماها واقعیت را برای مردم ترسیم میکنند، سعی دارد که خاطرات را بر روی کاغذ بیاورد، او کتاب را برای مردمان «آینده» مینویسد، مردمانی که شاید روزی دوباره دلشان کتاب بخواهد. آینده، مفهومی عجیب برای غشی است، او که دمخور بنگرهاست، تا زمانی که با پیرمرد روبرو نشده بود، فقط میتوانست به زمان حال فکر کند و چیزی که در لحظه میخواست. غشی، خرده ریزهای پیرمرد را برمیدارد، اما میگذارد کتابش را نگاه دارد. یک روز به غشی که که به عنوان یک طفل سرراهی، زمانی برای خود ناپدری و نامادریای داشت، اطلاع داده میشود که خواهر ناتنیاش در حال مرگ است. او مدتهاست که خواهرش را ندیده، چون ناپدریاش از ترس اینکه دخترش هم مثل او غشی شود، غشی را طرد کرده است. غشی تصمیم میگیرد که به هر قیمتی شده، خواهر ناتنیاش را ببیند، اما در دنیای هراسناکی که در موردش گفتیم، سفر به جایی که خواهر زندگی میکند، بسیار خطرناک است، اینجاست که رایتر به صورت تصادفی با غشی راهی سفری شگفتانگیز میشود.
/۵۴