راز خانه ی سه خواهرون
عبدالله خان دراصل ازایلات شاهسون است.با تشکیل ارتش واحد او واردارتش میشود و مدارج ترقی را به سرعت طی میکند. صاحب ملک وآب وزمین شده و خانهای اعیانی در شهر میخرد.او سه دختر دارد که ذوقهای متفاوتی دارند. عبدالله خان فرزند کوچک خود را به فرانسه فرستاده تا بازرگانی موفق باشد. رفت و آمد مشکوک به خانه آنها کنجکاوی بهاره را برمی انگیزد. بهاره دختر شوفر خانوادگی عبدالله خان است. روزی ازروزها بهاره همراه برادرش تصمیم میگیرند ازراهی مخفی به باغ پشت خانه اعیانی بروند. آنها درآن خانه توسط اختربانو-خواهربزرگتر-گرفتار و زندانی میشوند. آنها در آنجا زندانی دیگری را مییابند و ماجراهای شگفت انگیزی روی میدهد. آیا آنها سرانجام موفق به فرارمیشوند.عاقبت سه خواهرون چه میشود؟ برای دانستن اینها وبیشترازاینها باید رمان را خواند ولذت برد.
پشت سر آلما گفتم و پا تند کردم. پشت مسجد سیدحمزه در محوطه ای باز، زیر درخت پرشاخ و برگ چنار مرد جعبه اش را زمین گذشت. میمون پرید و روی جعبه نشست. قلبم تند می زد. تا برمی گشتم، سر درد آنه خوب می شد. اما قبل از این که از جایش بلند شود. توی خانه بودم. اگر قصه های طولانی یوسف هم تمام می شد، با اربه اش به من پُز می داد. شاید هم برای یک دور سوار کردنم اندازه ی کف دست لواشک می خواست یا یک مشت تخمه یا ده تا سنجد. توی این خیالات بدم که مرد شعبده باز دوباره جعبه را برداشت و میمون را کول گرفت و راه افتاد. انگار می خواست کمی خستگی در کند. و خیال پهن کردن بساط را نداشت. تصمیم گرفتم برگردم. پسربچه ی زردنبویی گفت: «توی کوچه ی یخچال بساط پهن می کنه. من می دونم.» ص 16
۶٢/
ب ٧٧۵ م