شنگال
spork
شنگال چیزی است بین قاشق و چنگال؛ نه قاشق است و نه چنگال. نه قاشق ها او را در جمع خود میپذیرند نه چنگالها. او روی میز غذا جایی ندارد و بسیار تنهاست.
شنگال نه قاشق بود،نه چنگال؛ او اصلاً نميدانست به چه دردي ميخورد! قاشقها و چنگالها سرگرم کارهاي خودشان بودند و او را سر سفره راه نميدادند. شنگال براي پذيرفته شدن در بين قاشق ها و چنگال هاسعي مي کند خود را به شکل آنها درآورد؛ اما باز هم پذيرفته نمي شود. تا اينکه روزي سروکلهي يک وروجک شلوغ وپلوغ پيدا مي شود
یک بچه کوچولو که تا حالا از قاشق و چنگال استفاده نکرده است سر میز باز میشود و به چیزی احتیاج دارد که بتواند به راحتی غذا بخورد؛ به چیزی که کمی قاشق باشد کمی چنگال؛ چیزی که هم خاصیت و ویژگیهای قاشق را داشته باشد هم چنگال را؛ کاری که نه قاشقها از پس آن برمیآیند و نه چنگالها و فقط و فقط یک شنگال میتواند از پسش برآید.
مکلير و آرسنالتدر اين اثر دست در دست هم، دنيايي پر از بازيگوشي و هيجان خلق کردهاند؛ شنگال داستان تفاوتهاست،داستان کساني که مثل هيچکس نيستند. مکلير نشان ميدهد که اگر تواناييهايمان را بشناسيم و خود را بهعنوان فردي ويژه و منحصر بهفرد بپذيريم، شکستن هنجارها اصلاً بد نيست و اتفاقاً دربسياري از موارد ميتواند بسيار دلچسبتر و جذابتر از معموليبودن باشد. اين اثربه کودکان، به خصوص آنهايي که متفاوت هستند، اعتماد به نفس مي دهد.
این داستان در سایت teachingchildrenphilosophy.org به عنوان یکی از داستانهای مناسب برای نشستهای فلسفه برای کودکان معرفی شده است.