ما پنج تا
قصههای ما و مامانمان
پنجتا بچه گربۀ فسقلی مثل همیشه داشتند توی خیابان بازی میکردند که ناگهان باران شدیدی گرفت. پنجتایی دویدند طرف خانهشان. خانۀ آنها زیر یک ماشین قدیمی و پیر و خاکخورده بود. کمکم از یکجا نشستن حوصلهشان سر رفت و شروع کردند به ورجه وورجه کردن روی سر و کول مادرشان و بعد هم روی ماشین. وقتی از بازی کردن خسته شدند دوباره کنار مادرشان آمدند و از دور ماشین را تماشا کردند. چهرۀ ماشین پیر چقدر عوض شده بود. یعنی این پنجتا گربه چه بلایی سر آن آورده بودند؟
مشخصات کتاب
تصویرگر
:
زهره پریرخ
زبان
:
فارسی
قطع
:
خشتی
نوع چاپ
:
رنگی
نوبت چاپ
:
اول
نوع جلد
:
نرم
شابک
:
۱- ۱۵۴- ٠۱٠- ۶٠٠- ٩٧٨