زمستان تمام می شود
پزشکی قلابی، در معالجهای ناقص تمامی موهای سروصورت محبوب، شخصیت زیبا روی و زیبا موی داستان را که در شهر معروف است از او میگیرد. محبوب دیگر آن شخصیت قبل نیست. نگاه مردم، دوستان و فامیل به مردم عوض شده و همین محبوب را رنج میدهد. نگاه محبوب هم متقابلاً به بیرون از خودش عوض شده، به فکر انتقام میافتد ولی...
توی یک شهر کوچک هیچ کس درد یک فنچ را نمی فهمند. حتی دام پزشک ها. توی یک شهر کوچک، دام پزشک ها. توی یک شهر کوچک، دام پزشک ها فقط درد گاو و گوسفند را می فهمند. سگ ها هم مردنی اند؛ ولی فتچ من این شانس را داشته که تا این جای قضیه فقط پرهایش ریخته. دکتر محسنی یکی از دام پزشک هایی است که گاهی وقت ها با شورلت سبزرنگش می آمد مکانیکی. متلک های اوستا نتوانسته بود دکتر را از شورلت مدل قدیمی اش جدا کند. دکتر می گفت دوست، قدیمی اش بهتره. این ماشین هم یک دوسته برای من. این که حرف دکتر چه قدر بهانه است، نمی دانم. ولی وقتی می گوید بهتره این فنچ را پر بدهیبرود، من هم حرف خودش را می گویم. می گویم، این فنچ یک دوست قدیمی است، مونسم است.
دکتر هم می گویدالآن دیگر کسی پرنده ی این طوری نگه نمی داد. حوصله داری برای یک بند انگشت پرنده پا شدی این همه راه آمدی؟ آخرش که چی؟
شاید هم دکتر راست می گوید. مشغولیت خیلی از آدم ها عوض شده. یک جوری فرق کرده. مثل بهروز که قبلا کبوتر نگه می داشت حالا خروس هایی را نگه می دارد که بیست سانت گردن دارند. برای روزهای جنگ، جنگ خروس ها.... ص 61
۶٢/
ز ۱٧٢ ن