آرش و کوهستان
داستان اسطورهاي آرش كمانگير پهلوان ايراني از ابتداي ماجراي انتخاب او تا پرتاب تير براي مشخص شدن مرز ايران است همچنين برخي از سنتها و آيينهاي كهن ايراني نيز در اين اثر به نوجوانان امروز يادآوري ميشود.
پس از عقب راندن تورانیان، ایرانیان را در میان کوه های سر به فلک کشیده سلسله البرز و درمانده شدن منوچهر شاه، ایرانیان باید سرداری اتخاب کنند تا با پرتاب تیری مرز را مشخص کند. آرش انتخاب می شود تا تیر را بیندازد. باد، چوبدست و درخت ها به آرش خبر می دهند.
در راه صدای گرگ ها می آید و چوبدست که آرش را به دنبال خود می کشد و بار که آرش را می خواند. آرش می ترسد. اما چوبدست و باد او را دلداری می دهند. نوری بر فراز کوه می درخشد و به تدریح تکه های نور شکل پهلوانی را می سازند. آرش آماده به کمک چوبدست و باد به کوه می زند و از صخره ای به صخره دیگر حرکت می کند و به سوی تور قدم برمی دارد. به پناهگاه کوهستانی می رسد.
آرش از دور عمو حیدر را می بیند. اما او عمو حیدر نیست. فقط گرگی سگ گله است. زوزه گرگ اوج می گیرد. آرش هیزم جمع می کند. آتش درست می کند. صدای گرگ ها کمتر می شود. گرگی گله را جمع می کند و داخل پناهگاه می آورد. زوزه گرگ ها بالاتر می رود. برق چشم های آن ها در تاریکی پدیدار می شود. آرش با چوبدست آن ها را می تاراند. فریاد آرش در کوه می پیچد. زوزه گرگ ها فروکش می کند و چشم های درخشان دور می شوند. آرش قصد دارد بخوابد. گرگی اجازه نمی دهد. چوبدست، باد گرگی، کوه آرش را صدا می زنند.
روح آرش پوشیده در نور ظاهر می شود و با کمک آرش نوجوان گرگ ها را می تاراند. آرش شیواتیر سر ارش نوجوان را به زانو می گیرد. آرش شیوا تیر رفته است. آرش از خواب می پرد و فریاد می زند. آرش و کوه جواب می دهند. می فهمد که خواب دیده است. صدای ساز و دهل می آید و نقال نقل خود را به پایان می برد. جشن تیرگان کل صحنه را می گیرد.
صدای مرشد برزو در صحنه می پیچد.
صدای مرشد برزو: آری، آری/ جان خود در تیر کرد آرش/ کار صدها صدهزاران تیغه ی شمشیر کرد آرش
کوه: بله، اون خیلی وقته که خودش نیست. اما روحش این جاست. همون روحی که تیرش رو با خودش برد. تو همین کوه، که منم، اون روح کوهستانه، یارو یاور همه ی آدمایی که تو این پیچ و واپیچ سرگردانند.
۶٢/