ماجرای یک انگشتر

«جعفر قلی» پس از هفت دختر در خانوادهای ثروتمند به دنیا میآید، او عاشق انگشتری میشود که بسیار گرانبها است. جعفرقلی وصیت میکند با انگشتر به خاک سپرده شود. مراسم تدفین او را پس از سکته قلبیاش به جا میآورند و طبق وصیتش انگشتری را از دستش در نمیآورند؛ اما چند ساعت پس از تدفین زنده ممیشود، نذر میکند چنانچه نجات پیدا کند، بازارچه و حمام و مسجد بسازد؛ ااز سویی اکبر آقا مأمور مراسم تدفین که برای بردن انگشتر آمده او را نجات میدهد. جعفرقلی نذرش را ادا میکند و اکبر آقا به انگشتر میرسد.
مشخصات فیلم و صوت
منبع قصه
:
قصه های شفاهی
مدت قصه گویی
:
٢٠-۱۵ دقیقه
فرمت فایل
:
صوتی و تصویری
