شاخ درد
دکتر کفشدوزک با خال های بزرگ، آرام روی صندلی اش نشست و گفت:
- نفر بعد.
کرگدن با جیغ پرید توی اتاق و داد زد:
- دکتر جون به دادم برس... شاخم... آی...آخ... وای...
دکتر کفشدوزک با خالهای بزرگ، آرام روی صندلیاش نشست و گفت:
-نفر بعد.
کرگدن با جیغ پرید توی اتاق و داد زد:
-دکتر جون به دادم برس... شاخم... آی...آخ... وای...
دکتر با خونسردی تمام نگاهی به شاخ کرگدن انداخت و زیر لب چیزهایی گفت: «عجیبه! تا حالا چنین چیزی ندیده بودم... باید عکس بیندازی!»
و کرگدن آرام روی تخت خوابید. دکتر یک عکس آبی عجیب و غریب از او گرفت و با تعجب به آن نگاه کرد:
- فهمیدم! تو شاخ درد گرفتهای.
- شاخ درد؟
- بله شاخ درد بیخودی. تو چیزیت نیست کلک!
-آخه میخواستم یه اسباب بازی جایزه بگیرم.
هانیه میرصادقی ، عضو کودک مرکز شماره 9 کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان قم